سلام سلامممم
حالتون چطوره؟!:)
حالا باز آمــد؛ بویِ مـــاهِ مدرسه😁
بوی بازی های راهِ مـــدرسه😉
بوی ماه مهر… ماهِ مهـــربان😅
فصل مدارسه :) عطسه گلم منو به چالش خاطره مدرسه دعوت کرد که یکی دوتا از خاطره های تلخ یا شیرین مدرسه رو تعریف کنیم
اولش بهش گفتم من۶ساله از مدرسه فاصله گرفتم چیزی یادم نمیاد بعد انقد من بچه آرومی بودم(جون خودم😂) که هیچ خاطره ای ندارم!
بعد یکم فکر کردم دیدم چندتا خاطره بی نمک یافتم:)) خیلی سعی کردم که طولانی نباشه ولی شد:/
خاطره 1/دوم دبیرستان/۱۵سالگی:)
منو دوستام از شاگرد ممتازا ودرسخونای کلاسمون بودیم
یه روز امتحان زیست داشتیم تاصبح منو دوستام بقول معروف خرخونی میکردیم😅 شاید مثلاً فقط ۲ساعت خوابیده بودیم
دبیرستان که بودم مثل همه مقاطع اکیپ۴-۵نفره دوست صمیمی داشتم
خونه هامونم نزدیک بود میرفتیم دونه دونه دنبال همدیگه باهم میرفتیم مدرسه...
اون روزاز کم خوابیدنو استرس امتحان شبیه لشکر شکست خورده بودیم به زورراه میرفتیم پاهامونو خش خش روزمین میکشیدیمو راه میرفتیم :)) هیچکدوممونم برعکس روزای دیگه حرف نمیزد
یه بارون نم نم خوبیم میومد:)
من سکوتو شکستم گفتم بچه ها نظرتون چیه تا سرخیابون مسابقه دو بدیم؟:))
اوناهم پایه گفتن آره آره خوبه:))
(حالا تصور کنید چهارتامون چادر ملی داشتیم وباچادر ملی میخواستیم وسط خیابون مسابقه بدیم:)) )
چهارتامون خم شدیم بندکفشامونومحکم کردیم کیفامونو دوبند انداختیم
تو یه خط وایستادیم یه پا جلو یه پا عقب
گفتیم یک دو سه
وشروع کردیم با تمام وجود دوییدن😅
بدووو بدووووو😂
با چادرامون شبیه چهارتا زورو اول صبحی میدویدیم😅
یه خانمه باخنده وتعجب گفت چی شدهههه؟😂
دوستام که میدوییدن فقط انگار مسابقه دو واقعی بود جو گرفته بودشون😕😂
من آخرین نفر بودمو امیدی به برد نمیدیدم درحال دوییدن باخنده به خانمه گفتم مسابقس مسااابقهههه:))))
رسیدیم به خط پایان من ازهمه دیرتر😅 میخندیدیمونفس نفس میزدیم هواهم عالی جون گرفتیم حسابی تواون هوا سرحال اومدیم از صدتا خواب بهتر شدیم خستگی کسلی همه چی از تنمون خارج شد:)
معلممونم امتحان نگرفت:)) اون روزم شد یکی از بهترین خاطره هامون:)
خاطره 2/سوم دبیرستان/۱۶سالگی:)
سوم دبیرستان بودم اگه اشتباه نکنم! مطمئنم کلاس تاریخ بود!معلم تاریخمون به شدتتتتت سخت گیر یعنی بچه ها شر کلاسم سر اون زنگ صداشون درنمیومد،کلاساش معمولا سکوت مطلق از پچ پچ ودرگوشی خبری نبود!
بچه مثبت وگل سرسبدمدرسه ومعلما که من باشم یعنی ته مثبتا! گوشی باخودم برده بودم:))ته خلاف بود😅
اون موقع ممنوع بود !اون روز یه مناسبتی بود دقیق یادم نمیاد جشن روز معلم بود چی بود قرار شد یواشکی همه گوشی ببریم فیلمو عکس بگیریم
یادمه تو حیاط ناظممون اومد سراغ کل کلاسمون، رفت سمت بچه شرای کلاس گفت گوشیا رو بدید اوناهم منکر میشدن ناظممونم که انگار مطمئن بود دستشو دراز کرده بود باتحکم واطمینان میگفت زود گوشیاتونو بدید!گوشیاشونو گرفت یه لبخندی به منو دوستام که بچه مثبتا بودیم ولی هممون گوشی برده بودیم زدو رفت فکرشم نمیکرد ماهم گوشی برده باشیم:))
سرکلاس تاریخ دوستم گفت بیا برات عکسا رو بفرستم:)))
منم دستم زیر میز خیلی متفکرانه به معلم نگاه میکردم مثلاً من دارم درس گوش میدم
همزمان باگوشیم کار میکردم:))
چشمتون روز بد نبینه جا دکمه تایید بلوتوث دستم رفته بود روپخش موزیک😦
اونم چه آهنگیییی
شب قبلش داشتم یه آهنگ شاد از حسین مخته(اون موقع تو بورس بود باتهی وساسی مانکن😂یه قسمت آهنگو یادم بود سرچ کردم ببینم خوانندش کیه)گوش میکردم صداشم تا ته زیاد بود آخرین آهنگ وسط سکوت مطلق پخش شد😢
الو الو تو چرا جواب به من نمیدی
الو الو بگو بینم چی پشت سرم شنیدی
وای تو که دلت پیش منه
حتی اگه پیش همه
صد بار زنگ بزنمو جواب ندی
تو باهام تماس میگیری یواشکی
الو الو الو تو چیکار کردی منو
الو الو الو رد تماس کردی منو😂😶
لامصب انگار بلند گو بود:))
معلمو کل کلاس داشتن منو نگا میکردن😂
کسی صداش درنمیومد واین آهنگه هم هی میخوند
قر بده و غمزه بیا برو آفتاب بگیر و سبزه بیا
دلار میدم خرجش کن سونا برو و ورزش کن
فقط تو باش با من
بازم توو پاش دامن ِ
مشغول دلبری ِ پا نمیده به بقیه
میگه من حسین ُ میخوامو دلمو میزنه بخیه😂
منم دستام میلرزید😦 هول کرده بود نمیدوستم چطوری قطعش کنم:)))
بالاخره قطعش کردم بعد با بیخیالی ظاهری درحالی که قلبم تپش شدید داشت دستمو گذاشتم زیر صورتم نگا معلمم کردم که مثلا هییچیی نشده!
خییلی پرو بودم خداییی😅
معلمون گفت گوشی میارید خاموشش کنید:)
منم تواون لحظه واسترس روم سیاه فلبداهه یه دروغ سرهم کردم که خانم بابام بود زنگ زد نگران بود آخه امروز کلاس فوق العاده قراره بمونیم واسه همین گوشی اوردیم
(آره جون خودم😅)
کلاس فوق العاده راست بود ولی برااون گوشی نبرده بودم😳
خییییییییلیی اون روز ازمعلممون خوشم اومد نرفت به ناظم لوم بده😅وگرنه چهره ی خوبم جلو ناظمامون خراب میشد😅(از مزایای بچه درسخون بودن همین بود که از خطا آدم برایکبار میگذرن)
بعدِ کلاس هم کلاسیام مثل کسی که قهرمان دیدن که همچین کاری سرکلاس این معلم کرده(درحالی که خودم توحالت خجالت بودم) خنده کنان نگام میکردن میومدن بهم میگفتن ایوووول عجب آهنگی بود خیلی باحال بود حال کردیم😂
شادترین کلاس تاریخمون شد😅
کسی فک نمیکرد دختر محجبه وآروم ودرس خون کلاس گوشی بیاره!همچین آهنگی گوش بده وهمچین افتضاحی به باربیاره😅😂
انصافاً تنها خلاف کل مدرسم بود که اینم خدا زد پس سرم😅
اینم آهنگی که سر کلاس پخش شد برا درک بهتر اتفاق😅
الان تاییدش نمیکنم ولی نووجون بودم دیگه ۱۶سالم بود همش ازهمون موقع محتوا برام مهم نبود فقط شادی آهنگ مهم بود😅😳😝😂
پایان
پ.ن۱:ببخشید اگه خوب خاطره تعریف نمیکنمو بی مزم ووقتتونو گرفتم همش تقصیر عطسس که منو به چالش دعوت کرد😅😂😳
پ.ن۲: دلم میخواست اسم چند نفرو بگم به این چالش دعوت کنم گفتم یوقت حوصله نداشته باشن:)
ولی خودتون بچه های خوبی باشید شرکت کنید:))
پ.ن۳:
دوستان عزیزم اگه پایه کار خیر هستید یه سر به اینجا بزنید:)
کمک به کسایی که توانایی مالی ندارن ولی علاقه مند به سفر اربعین هستن :)