اسم تو میبارد ازنفس باران

 

 

 

 

 

 

 

التماس دعا❤

  • محیا ..

نباشی تو بهشت تو قفسم...

من زخم‌های بی‌نظیری به تن دارم اما

تو مهربان‌ترین‌شان بودی

عمیق‌ترین‌شان

عزیزترین‌شان 

بعد از تو آدم‌ها 

تنها خراش‌های کوچکی بودند بر پوستم 

که هیچ‌کدام‌شان 

به‌پای تو 

به قلبم نرسیدند...

بعد از تو آدم‌ها 

تنها خراش‌های کوچکی بودند

که تو را از یادم ببرند، اما نبردند 

تو بعد از هر زخم تازه‌ای دوباره باز می‌گردی 

و هربار 

عزیزتر از پیش

هربار عمیق‌تر...

 

 

پ.ن۱: سلام سلامممم:)

  • محیا ..

یکی به دادم برسه، به قیمت کُشتن من امید برگشتنتو ازم بگیره...

 

 

آدمها هیچوقت کسایی که دوست دارن رو فراموش نمیکنن، فقط عادت میکنن که دیگه کنارشون نباشن...

 

پ.ن۱:

مرا ز خاطر تو هیچکس جدا نکند

که دشمنم به دلم این جفا روا نکند

برای حال کسی جز من از گذشته نگو

که درد خاطره را خاطره دوا نکند

به این من ِ همه بی دل فقط نگو مجنون

که حق مطلب ما را جنون ادا نکند

خدا مرا ز خیال تو در امان دارد

به این خدا نشناسد بگو خدا نکند

  • محیا ..

مادر...

 

 

انقدر غم مردمو خوردی ای مادر غمخوار

شده حرفت ورد زبونا الجار ثم الدار

دلم از این میسوزه تو مدینه

یکی نمیگه چه غصه ای داری

تو که شب تا سحر واسه مردم؛ تو دعاهات چیزی کم نمیزاری

جوری فتنه شده، که تو حتی میون خوبا‌م یاری نداری!

نگرانم من واسه این زخما…

نگرانم چون خونیه نفسات!

  • محیا ..

نخواست...

 

نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت

که زخم های دل خون من علاج نداشت

تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم

که آنچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت

منم خلیفه ی تنهای رانده فردوس

خلیفه ای که از آغاز تاج و تخت نداشت

تفاوت من و اصحاب کهف در این بود

که سکه های من از ابتدا رواج نداشت

نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم

چراغ نه که به گشتن هم احتیاج نداشت

 

فاضل نظری

 

پ.ن۱:

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan