آرزویش کن برآورده میشود...

 

وقتی چشم امیدت به خدا باشد
هیچ چیز انقدرها عجیب نیست
که پیش نیاید
حال به همه ی موهبت هایی بیندیش که چنین دور دست به نظر می آیند
واز همین حالا منتظرشان باش تا درپرتو لطف الهی وبه گونه ای غیر منتظره به سراغت بیایند
خدا معجزات خود را از راه هایی عجیب به انجام
می رساند.

 

پ.ن1:


 

 بعد از پیوند کلیم یجوری اخلاقم تغییر کرده یه سری اخلاق خوب ویه سری اخلاق بد پیدا کردم که درمجموع باعث شده آدمای اطرافم بگن جا کلیه انگار مغزتو عمل کردن:)

نوشتن برام سخت شده در حالی که پرررراز حرفم و دلم میخواد بنویسم
امشب گفتم از یه متنی که دوستش دارم شروع کنم شاید اینجوری کم کم حرفم بیاد 

پ.ن2:شدیدا دلتنگ اون خودمیم که اونقدر حوصله داشت که طومار مینوشت براهمه واز معاشرتاش لذت میبرد
آدمی که عاشق نور بودو روشنایی وتو تاریکی دیونه میشد حالا عاشق تاریکیه وتحمل نور نداره
آدمی که عاشق حرف زدن با همه بود الان نوشتنو حرف زدن براش سخت شده
اصلا نمیدونم چی شده ولی امیدوارم دوره نقاهت بیماریم که بگذره به خودم برگردم
قرصایی که برا پیوند کلیه میخورم عوارض شدیدی دارن کم حافظگی مشکلات اعصاب پرخاشگری افسردگی و... یه سری از عوارضشونه
خیلی سعی میکنم کم طاقتیم به پرخاش تبدیل نشه به گریه تبدیل بشه
سعی میکنم دقت کنم و کم حافظه شدنم باعث خللی تو زندگیم نشه ولی خب کم باز خنگ نمیزنمو خیلی چیزا رو فراموش میکنم
منی که همه از حافظه خوبم حیرت میکردن حالا گریه میکنم که هیچ جوره یه چیزایی یادم نمیاد وقتی بقیه سعی میکنن یادم بیارن...
منی که به صبوری معروف بودم الان به شدت کم طاقت وکم تحمل شدم...
و اینا فقط بخشی از حال این روزامه...دردوحالای جسمی درکنار مود افسردگی وحالات روحی ناشی از قرصا به شدت روزارو سخت و طاقت فرسا کرده...

پ.ن3:چیزی که تو بخش پیوند به شدت دیده میشد وموج میزد افسردگی بود هر دقه از یه اتاق صدای گریه یه پسری یه دختری یه مادری و... میمومد
تاحالا ندیده بودم پسر 30 ساله گریه کنه ولی تو بخش پیوند دیدم...

پ.ن4: تو بخش پیوند مرگ مادری که یکساعت پیش داشتم باهاش حرف میزدمو حالش خوب بودودیدم
بی مادر شدن دخترو پسر جوونو زجه هاشونو دیدم
و
دیدم چقدر مرگ نزدیکه ...

پ.ن5:تو بخش پیوند معجزه هم زیاد دیدم  هر بیماری یه داستان داشت وهر کدوم یه جور معجزه وار نجات پیدا کرده بود
دختر 26 ساله ای که به خانوادش گفته بودن با دخترتون خدافظی کنید یکی دوروز بیشتر زنده نیست حالا هم اتاقی من بود و دوتایی اتیش میسوزوندیم واز هیچ کاری فروگذار نبودیم :))


تا مادر جوونی که تو کما بوده و پسر نووجونش خواب میبینه که توخواب کسی بهش میگه کبد برا مادرت فردا پیدا میشه درحالی که سطح هوشیاری مادر به شدت مایین بوده وعمل وپیوند غیر ممکن
پسر خوابشوبرا مادربزرگش میگه 
وهمون میشه فردا کبد جدید پیدا میشه خیلی معجزه وار و همزمان سطح هوشیاری مادر بالا میاد و پیوند میشه...

و...
اونجا پراز داستانای عجیب غریب ومعجزه بود مثل داستان خودم

وحالا من یقین دارم معجزه اتفاق میوفته:)

 

پ.ن6:همینقدر که نوشتم خیلی اتفاق خوبی بود:)

به امید اینکه دوباره هیجان سابقم بهم برگرده


لطفا برام دعا کنید به دعاهاتون خیلی نیاز دارم❤

 

 

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan