میم مثل مریم❤

راستشو بخوای ازیکی دوماه پیش برات نوشتم برای امروز نوشتم از مهم بودنت،دوست داشتنت ،مهربونیات،شبیه من بودنت،اینکه چقدر خوشحالم دارمت ازخوبیات ازحس خوبم بخاطر حضورت،ازخواهرانگیات ...

ولی مخاطب اون نوشته دوستی بود که این حسارومتقابل ازش میگرفتم دوستی که کنارم بود همیشه ودلم قرص وآروم بود

بخاطر داشتنش مهربونیش ،درکش...

بخاطر همون لحظه هایی که خیلیم زیاد بود و خودِخودم بودم پیشش نگران قضاوت شدن نبودم ازخودم بودن از غمگین بودنم نگرانی نداشتم میتونستم بگم از عمق وجودم از تمام حسام غمام بدون ترس از سرزنش ،نصیحت ،قضاوت...

مثل دوتا خواهر که راحتن باهم...شبیهن بهم...

  • محیا ..

هرچی آرزوی خوبه مال تو:)

 

امشب هرچقدر خدا را صدا کنی خسته نمیشوی

پس صدایش کن ، او منتظر توست

منتظر شنیدن آرزوهایت ، خنده هایت ، گریه هایت

استغفار هایت ، ندبه هایت

ابراز عشق و ایمان و اظهار بندگی توست😍

 

  • محیا ..

پرپر کردم گُل باغ غرورم را تا دردستان تو باشد دل تنها....

 

 

 

مثل گل‌های ترک خورده کاشی شده‌ام 

بعد تو پیر که نه !

من متلاشی شده‌ام...

  • محیا ..

محیا پاسخ میدهد:)

1-راست دستین یا چپ دست؟

 

راست دستی که همیشه بعضی کاراشو مثل مسواک زدن،غذا خوردن،بازکردن درو...رو بادست چپ انجام میده وگاهی تلاش میکنم با دست چپم بنویسم :)

 

2-نقاشی تون در چ حده؟

 

من هنر بودم دستو پا دراوردم:)) استعدادش ذاتاً بوده ولی بخاطر بی پولی هیچوقت استعدادمو ادامه ندادم چقدر صادقم😂✋

درحدی که بدون حتی یه جلسه کلاس رفتن ۱۳سالگی تو مسابقات طراحی منطقه رتبه اوردم ،همون سن طراحی چهره میکردم،باقلم نی خطاطی وهمه اینا رو نقاشی،طراحی وخطاطیو...به همکلاسیام یاد میدادم

وخودم هیچوقت آموزشی ندیدم

 

3-اسمتونو دوس دارین؟

 

بی نهایت:))

اسمم معنی (ماه) میده وهرکی تاحالا فهمیده اسممو گفته خیلی خوشگله 

ولی جالبترینشون اون دوستی بود که گفت من چرا زودتر خودم حدس نزدم اسمت اینه مثل خودتون که ماهید :)) یه همچین چیزی گفت:))

 

  • محیا ..

زندگی چیست؟ خون دل خوردن زیر دیوار آرزو مُردن‌...

 

 

ازوقتی یادم میاد ازنووجونی تا الان من آدم شب زنده داری بودم حتی دوران دبیرستان که صبح میرفتم مدرسه تا۳ظهر ...حتی اون موقعهاهم ۳-۴یوقتاهم۵صبح میخوابیدم

ازهمون موقع هم تاالان عاشق مستقل وتنها زندگی کردن بودم

دوران دانشگاه که بودم خانواده میرفتن سفر 

من تنها میموندم خونه وتا صبح بیدار :)

آدم ترسویی نبودم ونیستم 

فقط ازجن میترسم یکم 😂

امشب بحث جن شد توخونه من از ساعت دو مثل بچه خوب تصمیم گرفتم بخوابم وتا صبح بیدار نمونم 

انقدر ترسیدم که تواتاقم نخوابیدم بالشتو پتو برداشتم اومدم پیش مامانم بخوابم:))

دیدم امشب که از درس خبری نیست خوابمم نمیبره بهترین فرصته که رفع دلتنگی کنم و بنویسم حالا انگار چقدر میخوندم:))

قبل ازاینکه شروع کنم به نوشتن اول نگاه کردم ببینم چندوقته پست ننوشتم دیدم۱۸روزهه! برامنی که۳ماهم شده نبودم، خیلی نیست.... ولی خیلی روزا خیلی دلم میخواست بنویسمو وقت نمیکردم مینوشتم ولی بخاطر خسته بودنم، نصفه نیمه میموندنو منتشر نمیکردم...حالا امشب همه موضوعات وحرفایی که دوست داشتم بگمو طی پی نوشتا میگم:)) درواقع چندین وچند نوشته طی ۱۸روز گذشته رو که میخواستم منتشر کنم کپی میکنم 

پیشاپیش ببخشید که طولانیه:(

 

پ.ن۱:

  • محیا ..

یادداشتی برای خودم:)

منِ عزیزم: 

"تو" هستی ویک آینده پس برای هدفت سماجت کن ،نه برای بودن آدمای سمی توی زندگیت!

 

هرگز به کسی که برای احساس تو ارزش قائل نیست دل نبند،موندنی هرطور که باشه کنارت میمونه:):

 

تو ویترینی نیستی که به سفارش بقیه تغییر کنی، خودت باش ،کسی که تو رو بخواد همینطوری میخوادت؛)

 

منِ عزیز،با هرکسی دردودل نکن،رازت رو نگو،اعتماد نکن ،دوست امروزت میتونه دشمن فرداهم باشه...

 

قرار نیست هرکسی اومد توی زندگیت باهاش به مقصد برسی،گاهی وقتا این افراد میان که بشن تجربه ودرس زندگیت:):

 

منِ عزیز ،بی تفاوت باش هر چیزی ارزش فکر کردن نداره ،زندگی کوتاهه پس تا میتونی ،وقتتو‌ برای چیزای باارزش وشاد بودن بذار:)

 

من ِ عزیز،یادت باشه تو هیییچوقت نمیتونی آدما رو عوض کنی،ذات آدما هیچوقت عوض نمیشه...

 

من عزیزم

عکسای قشنگو هرعکاسی میتونه بگیره!

درونتو زیبا کن...:)❤

  • محیا ..

تشویش هزار"آیا"، وسواس هزار "اما"

از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم

نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم

 

آوارپریشانیست ، رو سوى چه بگریزیم؟

هنگامه حیرانیست، خود رابه که بسپاریم؟

 

تشویش هزار"آیا"، وسواس هزار "اما"

کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم

 

دوران شکوه بـاغ از خاطرمان رفته‌ ست

امروزکه صف درصف خشکیده و بیباریم

 

دردا کــه هدر دادیم آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی‌ بریم، ابریم و نمی‌ باریم

 

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب

گفتند کــه بیدارید؟ گفتیم کـه بیداریم

 

من راه تــو را بسته، تـــو راه مرا بسته

امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم

 

پ.ن۱: نمیدونم شاعرش کیه ولی هرکی هست اعصاب درستی مثل من نداشته:):

  • محیا ..

اسم تو میبارد ازنفس باران

 

 

 

 

 

 

 

التماس دعا❤

  • محیا ..

نباشی تو بهشت تو قفسم...

من زخم‌های بی‌نظیری به تن دارم اما

تو مهربان‌ترین‌شان بودی

عمیق‌ترین‌شان

عزیزترین‌شان 

بعد از تو آدم‌ها 

تنها خراش‌های کوچکی بودند بر پوستم 

که هیچ‌کدام‌شان 

به‌پای تو 

به قلبم نرسیدند...

بعد از تو آدم‌ها 

تنها خراش‌های کوچکی بودند

که تو را از یادم ببرند، اما نبردند 

تو بعد از هر زخم تازه‌ای دوباره باز می‌گردی 

و هربار 

عزیزتر از پیش

هربار عمیق‌تر...

 

 

پ.ن۱: سلام سلامممم:)

  • محیا ..

یکی به دادم برسه، به قیمت کُشتن من امید برگشتنتو ازم بگیره...

 

 

آدمها هیچوقت کسایی که دوست دارن رو فراموش نمیکنن، فقط عادت میکنن که دیگه کنارشون نباشن...

 

پ.ن۱:

مرا ز خاطر تو هیچکس جدا نکند

که دشمنم به دلم این جفا روا نکند

برای حال کسی جز من از گذشته نگو

که درد خاطره را خاطره دوا نکند

به این من ِ همه بی دل فقط نگو مجنون

که حق مطلب ما را جنون ادا نکند

خدا مرا ز خیال تو در امان دارد

به این خدا نشناسد بگو خدا نکند

  • محیا ..

مادر...

 

 

انقدر غم مردمو خوردی ای مادر غمخوار

شده حرفت ورد زبونا الجار ثم الدار

دلم از این میسوزه تو مدینه

یکی نمیگه چه غصه ای داری

تو که شب تا سحر واسه مردم؛ تو دعاهات چیزی کم نمیزاری

جوری فتنه شده، که تو حتی میون خوبا‌م یاری نداری!

نگرانم من واسه این زخما…

نگرانم چون خونیه نفسات!

  • محیا ..

نخواست...

 

نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت

که زخم های دل خون من علاج نداشت

تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم

که آنچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت

منم خلیفه ی تنهای رانده فردوس

خلیفه ای که از آغاز تاج و تخت نداشت

تفاوت من و اصحاب کهف در این بود

که سکه های من از ابتدا رواج نداشت

نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم

چراغ نه که به گشتن هم احتیاج نداشت

 

فاضل نظری

 

پ.ن۱:

  • محیا ..

کی منتظر میمونه حتی شبای یلدا تا خنده رو لبات بیاد شب برسه به فردا:)

ترک دارد دلم

همچون انار آخر پاییز

همه شبهای دلتنگی

بدون تو شب یلداست . . .

  • محیا ..

تو مرا زمزمه کن، تا دلم آرام شود‌:)

 

 

اگر به چند سال پیش برگردم به چشمانم نگاه میکنم ومیگویم :

هیچ چیز آنقدر که نگران بودی،نگران کننده نبود،هیچ چیز آنقدر که فکر میکردی همیشگی وماندگار نبود،هیچ چیز آنقدر که فکر میکردی سخت نبود،هیچ چیزوهیچکس هم آنطور که تصور میکردی زیبا ،خواستنی و کامل نبود،هیچ چیز آنطور که تو تصور میکردی نبود،اما همه چیز همانطوری بود وخواهد بود که باید باشد...درست،به موقع،دقیق،اجتناب ناپذیر وموقت! موقت!موقت ...

 

پ.ن۱:سلام سلامممم

خوبید؟:)

  • محیا ..

باز میشه این در صبح میشه این شب،صبرداشته باش...

به وقت۵بامداد سیزدهمین روز از سومین ماه پاییز:

 

شب که میشه افکار مختلف مثل سربازایی که وظیفه دارن دشمنوازپا دربیارن

به صف میشنو آرایش نظامی میگیرن اول از آرایش نظامی شروع میشه

به چپ چپ ...

به راست راست ...

همینجوری رو نورونهای اعصاب من رژه میرن 

اولش احساس سنگینی تو قلبم میکنم وچندینو چند آه میکشم

ولی سربازا کوتاه نمیان! 

آماده باش میشن برا شلیک ..

  • محیا ..

هرچی که پشت سرت یه روز شکست ساختنش شاید یه عمر طول بکشه..‌.

خواهر جان درِ اتاق بود هدفون رو گوششو برداشت گفت محیا هدفونو بگیر تو هوا پرتش کرد سمتم منم رو هوا گرفتمش

گذاشتم کنار!

دیدم نیومد هدفونوگذاشتم روگوشم آخرین آهنگی که گوش میدادو پلی کردم

 

 

نوشتنم اومد!:)

  • محیا ..

به غیر از تو برا من تکیه گاهی نیست...

 

 

 

تو که باشی دلم دیگه نمی لرزه

همین گریه به لبخند تو می‌ارزه

حسین جانم

  • محیا ..

من آه شدم ابر شدم باریدم تو ولی باخبر از حال بدم، خندیدی:)

 

برای آدم های رفته زندگیتان،عزاداری نکنید!

آن ها نه با پروفایل مشکی شما،نه باحال وهوای بد شعرهایتان بر نمیگردند!

همه چیز بر میگردد به شعور آدمی!

مگر میشود،با حرف هایش حالت راخوب کند وبعد حرفهای بدتری بزند؟

مگر میشود که رفت،ببیند ! بشنود! بخواند که دارید دیوانه میشوید وبه روی مبارک خویش نیاورد؟

مگر میشود...؟

اصلاً فکر بکنید ،نه قول وقراری بوده است،نه دل ودلداری!

  • محیا ..

سلام ای هلال محرم

 

بسم رب الحسین

 

چون میسر نیست من را کام او

عشق بازی میکنم با نام او

  • محیا ..

قسمت تو همین بوده که بر سرت گذشته نکن گلایه از فلک این کار سرنوشته:)

 

 

کسی که زمین میخوره ودوباره بلند میشه ازکسی که تاحالا زمین نخورده خیلی قوی تره؛)

 

صدا#دکتر_هلاکویی

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan