من آه شدم ابر شدم باریدم تو ولی باخبر از حال بدم، خندیدی:)

 

برای آدم های رفته زندگیتان،عزاداری نکنید!

آن ها نه با پروفایل مشکی شما،نه باحال وهوای بد شعرهایتان بر نمیگردند!

همه چیز بر میگردد به شعور آدمی!

مگر میشود،با حرف هایش حالت راخوب کند وبعد حرفهای بدتری بزند؟

مگر میشود که رفت،ببیند ! بشنود! بخواند که دارید دیوانه میشوید وبه روی مبارک خویش نیاورد؟

مگر میشود...؟

اصلاً فکر بکنید ،نه قول وقراری بوده است،نه دل ودلداری!

همینکه باشما تقسیم کرده زندگیش را ،همینکه چندماه را باهم گذراندید ،وشریک خوشی وناخوشی های هم بودید،حرمت دارد با هم بودنتان...

آدمی ساده ست...

با واژه واژه حرف هایتان،رویا میسازد...

حالش را خوب میکند...

آدمی تنهاست...

بابودنتان،دل می بندد....واز چهار چوب غم هاش فرار میکند!

آدمی!

گاهی تشنه یک معذرت خواهی است!

نه برای اینکه محتاج توجه است!

بلکه بداند اگر رفیق قافله اش یار نبود،

انسان بود!

گاهی انسان نبودن،بیشتر از رفتنتان آدم را از پا در می آورد...

 

پ.ن۱: نقاشی بای خودم:))!

 

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan