نخواست...

 

نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت

که زخم های دل خون من علاج نداشت

تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم

که آنچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت

منم خلیفه ی تنهای رانده فردوس

خلیفه ای که از آغاز تاج و تخت نداشت

تفاوت من و اصحاب کهف در این بود

که سکه های من از ابتدا رواج نداشت

نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم

چراغ نه که به گشتن هم احتیاج نداشت

 

فاضل نظری

 

پ.ن۱:

کم کم یاد میگیری 

برای هیچ چیز اصرار نکنی 

شدنی ، میشه 

موندنی ، میمونه 

اومدنی ، میاد 

رفتنی هم میره ...

 

پ.ن۲:

یادت باشد رفیق

رفتنی ها‍‍ با اصرار ماندنی نمی شوند

هر که رفتنی ست

اگر بماند

تنها قربانی ترت می کند

همین ...!

 

​پ.ن۳:

قانون در نیاریم برای " موندن " !

زیاد توجه کنی میره

کم توجه کنی میره

زیاد محبت کنی میره

کم محبت کنی میره

 

باید بگم اینا همش بهونه ی آدمای رفتنی‍‍ه، 

کسی که بخواد بمونه، میمونه

:)

 

‏پ.ن۴:

حرف حق رو اونی زد که گفت رفتنی راهش رو پیدا میکنه موندنی بهونش رو

​​​​:/

 

 

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan