کاش می شد تمامِ آدم های غمگین وتنهایِ جهان را در آغوش کشید،
برایشان چای ریخت،کنارشان نشست و با چند کلامِ ساده،
به لحظاتشان رنگِ آرامش پاشید
و حالشان را خوب کرد.
کاش می شد این را قاطعانه و آرام
در گوش تمامِ آدم ها گفت؛ که غم و اندوه، رفتنی است
و روزهایِ خوب در راه اند،
که حالِ همه مان خوب خواهد شد...
(نرگس صرافیان طوفان)
پ.ن۱:
صبح که چشمامو باز کردم میخواستم بلند بشم که درد کمرم وتیری که میکشید نمیذاشت افتادم سرجام ۳ بار تلاش کردم ودرد وحشتناک کمرم نمیذاشت بلند بشم
دستمو گذاشتم روموضع دردو محکمممم فشار دادم تا تونستم بلند بشم!
داشتم فکر میکردم افکارم ! یا شاید قلبم به همچین فشاریی برا حرکت دوباره نیاز داره...
قبلاًم اینکارو کردم!
برای رها شدن از یه موقعیت دردناک یه غم،یه زخم،خودمو انداختم توموقعیت سخت ترو تحت فشار بیشتری که اون درد اولیه فراموش بشه ...
یه موقعیت تحت فشار که دیگه به مغزم اجازه یادآوری یه خاطرات یا حرفاییو نده که فقط اشک بریزم از دردشون... وازصبح به موقعیتی که قراره خودمو واردش کنم فکر میکنم...
پ.ن۲: امروز ازبس بخاطر یادآوری یه خاطراتی گریه کردم چشمام دیگه میسوخت وبه سختی باز میشد
کمر درد دوروز انداختتم واین برا منی که کلی کار دارم وآدم پر جنب وجوشیم واقعا عذاب آور وکلافه کنندس ...
درد بود!
ولی مگه من کم میارم؟
بادرد کمرو چشمای قرمزودلِ گرفته پاشدم کیک برا خواهرم که چند روز بود دلش میخواست درست کردم:)
پ.ن۳:کیک شکلاتیم خوشگله؟:) بافتوطعمش که عالی شد جای شما خالی:)
فکر کردید من فقط بلدم شلوغکاریوشیطنت کنمو حرف بزنم؟:)
منِ شیطون همون قدر که دختر بچه وجودم شیطونه وشیطنت میکنه یه مادرِ آروم وصبورومظلوم تووجودم دارم که یه زندگی میچرخونه،
خرجو مخارج زندگیو مدیریت میکنه،هرروز
آشپزی میکنه،کارای خونه رو میکنه ،خریدای خونه رو انجام میده،از بابایی که ۴ماهه لگنش شکسته مراقبت میکنه،حتی با چشمای خیس وغم تو دلش برا خوشحالی خواهرش،کیک میپزه وپیرهن داداشو اتو میکنهو...
من یه مامان دارم تو وجودم ....یه مادری که حالا دیگه نقش پدرم ایفا میکنه...
پ.ن۴:بعد یکسال همراهی بامن احساس کردم بد نیست یکم بیشتر با محیای شیطون وشوخ آشنا بشید و از مادر وجودمم بنویسم:)
پ.ن۵: احتمالاً آدرس وبلاگوعوض کنم:)
نظری،پیشنهادی برااسم جدید باتوجه به شناختم ومدل نوشتنام اگه دارید ممنون میشم بگید:)