چند روز پیش مرخصی گرفتم مثل همیشه رفته بودم چکاب ماهانه کلیه پیوندیم و داروها پیوندمو دکتر برام بنویسه
منشیش بهم گفت خیلی مراقب خودت باش دوتا از پیوندیا تحت نظر خانم دکتر
کلیه شون پس زده شده والان بسترین بیمارستان
بدنم یخ کرد
یه لحظه مثل فیلم تمام بلاهایی که سرم اومد توذهنم گذشت تودلم به خودم گفتم خدای تو خدای معجزه هاس نگران نباش بقول یه دوستی تو چیزیو دیدی به اسم معجزه که خیلیا تجربه نکردن ویا باوری ندارن:)
ویزیت شدم اول رفتم قطره فشار چشممو ازیه جای شهر پیدا کردم بعدم داروهای پیوندمو ازیه سر شهر دیگه بعدم برگشتم سرکارم ازسرکار خریداخونه رو کردم
ساعت ۱۰ شب تازه برگشتم خونه کز کردم تو خودم درحالی که خواهرم باهام قهر کرد و بحث که چرا به من اهمیت ندادی و یه چیزی ازت خواستم فراموش کردی بخری
خسته روحی وجسمی مچاله بودم توخودم وفقط گفتم یادم رفت همیشه که هرچی بخوای میخرم حالا یه بار یادم رفت ولی اون متقاعد نمیشد غر میزد ومنم مثل همیشه سکوت کردم
روال زندگی من همینه
از متخصص چشم وچکابای چشم به متخصص کلیه و چکابای کلیه وداروهاشون
تنهای تنها میگذرونم وهیچکسم حتی نمیپرسه اوضاع چطور بود؟
چندوقت قبلشم رفتم چکاب چشمم منشی دکتر اومد قطره بریزه تو چشمم گفت تا ۳ساعت تار میبینی همراه داری دخترم ؟ گفتم نه ندارم
مشکلی ندارم تنهایی میتونم :)
وبا چشمای تار تارم تنها برگشتم
روال ۳ساله زندگیمه
انقدر قوی شدم که خیلی چیزا برام عادی شدن
( الکی میگم بغضی بودم که چرا همیشه تنهام و سعی میکردم عین بچه لوسا اشکام نیاد قطره چشم هم هدر نره😁)
یکی از دوستام که همکارمه و میدونست مرخصی برا ویزیت دکتر گرفتم فقط ازم پرسید دکترت چی گفت ؟
گفتم خوبم یه سری چیزا بالا پایین میره سرجاش:))
براش تعریف کردم منشی بی شخصیتش اینجوری ترسوندم دوتا از پیوندیا تحت نظر رد پیوند دادن :/
گفت وا مگه بعد چندسالم کلیه پس زده میشه؟
گفتم اره ممکنه
و دربهترین حالت ومراقبتا و رعایتا یه کلیه پیوندی ۱۵سال بیشتر نمیمونه
گفت شوخیییی نکن مهشید چی میگی! من فکر میکردم کسی که پیوند میکنه مثل ادم عادیه دیگه ! گفتم اگه مثل ادم عادی بودم چرا هرماه میلیون میلیون هزیته چکاب ودارو میکنم؟
چرا باید رژیم غذایی رعایت کنم:)
ازاون روزش قفلی زد رو من که چیزایی که خیلی مفید نیستن نخورم سرکارم میدید چیزی میخورم که خیلی مفید نیست میگفت مهشییییدددد نخورررر تو باید رژیم غذاییتو خوب رعایت کی ۱۵ سال و ۳سالشم رفتههه
گفتم بابا ولم کن توروخدا زندگی زهر خودم کنم که چی
عمر دست خداست من نمیخوام به این عددا فکر کنم رو کلیه م تا ۵۰ سالگی حساب کردم
:)
گفت چقدر از این روحیه قویت خوشم میاد:)
ولی خب آدم مگه راهی جز قوی بودنم داره؟
من به مُردن وازدست دادن کلیه م فکر نمیکنم
ولی امشب باز بحث یه موضوعی بود با خواهرم که گفت من قبلام گفتم اگه تو براازدواجم راضی نباشی به خوداون آدمم گفتم قبول نمیکنم
گفتم مهشید ممکنه نباشه مریضه ومن نمیخوام اذیتش کنم وبعد یه روز نباشه و من خودمو نمیبخشم....
بقیه حرفاشو خیلی خوب گوش ندادم
اصلا یادم میندازن من مریضم بدم میاد
دلم میگیره ،دلم نمیخواد یاداوری بشه بهم یا تصویری جلو چشمم بیارن که مهشید مریضه ممکنه نباشه:/
یادم افتادهروقت میگفتم مریضم تنها کسی که خیلی جدی بهم میگفت تو مریض نیستی یه مشکلی بوده رفع شده درمان شدی داری دیگه مثل ادم عادی زندگی میکنی به خودت نگو مریض الف.نون بود
فقط اون بود امید زندگی رو بهم میداد
بعد همه سرزنشم کردن که چرا دوسش داشتم
چون باهمه فرق داشت
بااینکه ۳ساله ازش بیخبرم وزمان زیادیه ولی هنوز یاد بعضی حرفاش و
نوری که یوقتا میداد به قلبم میوفتم حالم خوب میشه
پ.ن: نور باشیم برا همدیگه:)
پ.ن۲: یه همکاری دارم ورژنش شبیه ورژن قبل منه خیلی همیشه ناله س:))))
همش حالش بده غر میزنه نق میزنه
من درکش میکنم پُره و بریده وخسته وبیپناه واسه همین همیشه حالش بده
دختر خیلی فراری از بغلو بوسه
حس میکنم بخاطر احساساتشه که برون ریزی نکنه یه فروردینی مغرور مثل منه
هروقت میبینم خیلی حالش بده میرم که بغلش کنم میزنه زیر گریه و دورم میکنه
منم سربه سرش میذارم که بابا بوسه آتشینمو هنوز نزدم از خوشحالی گریه کردی :)
میزنه وسط گریه هاش زیر خنده
سعی کنیم حواسمون به آدمای اطرافمون باشه شاید یه حال پرسیدن ساده
یه گوش دادن ساده ،یه امید دادن یه من کنارتم من هستم ،یه توجه،
حال دل یکیو خوب کنه
میدونم همه پُریم
ولی یه جاییم نور وآرامش درمقابل مهربونیتون به خودتون برمیگرده
بهش معتقدم هرکاری کنیم به خودمون برمیگرده
پ.ن۳: چندروز پیش بعد چندسال دوباره روی اوردم به پختن کیک شکلاتی ،تمایل به شیرینی پزی درمن فقط نشونه روحِ آروم و حال خوبه :) خداروشکر:)
کیکمم خوشمزه شدا
پ.ن۴: میخواسم این آهنگ شهرام صولتیو آپلود کنم حوصلم نشد میگه:
یه ریزه دو ریزه دلم داره میریزه دلی که بیقراره همش در انتظاره
یه ذره دو ذره آب می شه قطره قطره دلم پی نگاه منتظره جوابه
لای لای لای لای لای لای لای لای لای
:)))
پ.ن۵: سعی میکنم بیشتر بنویسم
بعداً روزی که من نبودم شایدآیندگان از خاطرات وبلاگم خوششون اومد کتاب ساختن
ذهنم الان درگیر شد اگه قرار بود خاطراتم کتاب بشه اسمشو چی میذاشتن :))
تخیلات قوی در ۳۰سالگی:)))
- محیا ..
هرجا که هستی مراقب خودت باش