پارت دو بعد از خوردن بستنی توت فرنگی:))
نشستم توحیاط ساعت ۴و نیم صبح بستنی توت فرنگی خوردم نسیم خنک میومد بو سرم موی خوشبویی که زدم به موهام به مشام خودم میرسید
صدا پرنده ها میاد آسمونم روبه روشنی میره
یه تکنیکیه اسمشو نمیدونم ولی اینجوریه که برا کاهش اضطراب تمرکز به حواس همون لحظه صداها و... کنیم مثلا معمولا چشامو میبندم به صداها تمرکز میکنم تا ذهنمون رها بشه و درلحظه باشه
الان اینکارو کردم یه پرنده شاکی بالاسرم داره جیغ میکشه ساکتم نمیشه انقدر جیغ کشید که ترجیح میدم برم تو اتاق:))
این بخشو اززیر پتو مینویسم عاشق رفتن زیر پتوام شبیه یه پناهگاهه مثل خونه بالشتیا بچگیمون که حس امنیت میداد
گفتم حس امنیت :)
امشب یه رقم نسبتا بالایی ازیه دوست خواستم
انتظار جواب مثبت داشتن واقعا نداشتم
چونکه انتظار زیادی بود
و اگه نه هم میگفت ناراحت نمیشدم
حالا شایدم اون قرضو نگیرم ازش
ولی همین که جواب مثبت داد گفت فردا صبح برات میریزم وایب امنیت داد
وایب نور بودن داد:)
بعد خواهرم گفت ازش قبول نکنی بهتره
گفتم اینم مثل بقیه دوستامه چه فرقی میکنه؟
دوست،دوسته
یکی میره یکی دیگه جاش خدا میفرسته
دنیا پر ادمای خوبه
پر ازنور خداست:)
همیشه ترس ازدست دادن سین رو داشتم
همیشه اینجوری بودم که دلم قرصه که هست
ته دلم اینجوری بود که اگه یه جایی به بن بست بخورم میدونم سین هست
ممکن بود دیگه هیجوقت به بن بست نخورما ولی ته دلم قرص بود یکیو دارم
که میتونم روش حساب کنم که میدونم اگه نیاز باشه هرکاری میکنه
ولی زیادی باعث ضعف من شده بود
احساس ضعفی که اگه نباشه اگه دیگه براش مهم نباشم دیگه نقطه امن ندارم
دیگه بیپناهم ولی خب اونم از دست دادم
رسیدم به اینکه خدا آدماشو میگیره تا اگاهیمو ببره بالا که ای ادمیزاد بفهم اصل مطلب کیه
بفهم که منم که نور میفرستم تو زندگیتا
بعد تو شده ترست از دست دادن آدمه؟
گاهی تهِ دلمون یه پناه داریم، نه لزوماً برای استفاده کردن، فقط برای اینکه حس کنیم اگه زمین خوردیم، یه نفر هست.
اما این وابستگی،گاهی از ما موجوداتی ضعیف و ناپخته میسازه.
و بعد... خدا میاد و میبره اون آدمو.
نه از روی بیرحمی،از روی عشق.
تا یاد بگیریم هیچ سایهای پناهتر از نور خدا نیست.
خدایی که سین رو یه زمانی گذاشت سراهم اگه نیاز باشه یه دست دیگه میفرسته برام تو زندگیم
یا نور دیگه ای
اصل مطلب خداست
که نور میفرسته توزندگیمون:)
چقدر ازخودم یوقتا خجالت میکشم که ترسام ازدست دادن آدما بود
از دید خدا که نگاش کنیم
یه عالمه انسان خلق کرده که مثلا وابسته و گمن تو دنیا و متعلقاتش ودنیا ودستو پا میزنن برا ادما
بعد اصلا یادشون نیست اصل کاری خداست خیلی مایوس کنندس نه؟
چقدر من یکی ناامید کننده شده بودم ازدید خدا :(
پ.ن: به هرچی تو دنیا وابستگی پیدا کنیم به بدترین شکل از دستش خواهیم داد چرا؟ چون وابستگی یعنی ترس،ضعف
وخدا بزرگترین معلمیه که میخواد ما آزاد باشیم، نه ترسو
وبخاطر همینم قدرت عقل واختیارو داد بهمون:)
پ.ن۲:
حتی خداهم که مهربون ترینه به ما
مارو آزادو رها گذاشته خودمون تصمیم بگیریم ولو تصمیممون بد باشه خطر داشته باشه یا آسیب زننده
پس بازم میرسم به همون حرف عشق واقعی یعنی
ایستادن در سکوت، اما
با آغوش باز برای بعد از سقوط
- محیا ..
هرجا که هستی مراقب خودت باش