به وقت۵بامداد سیزدهمین روز از سومین ماه پاییز:
شب که میشه افکار مختلف مثل سربازایی که وظیفه دارن دشمنوازپا دربیارن
به صف میشنو آرایش نظامی میگیرن اول از آرایش نظامی شروع میشه
به چپ چپ ...
به راست راست ...
همینجوری رو نورونهای اعصاب من رژه میرن
اولش احساس سنگینی تو قلبم میکنم وچندینو چند آه میکشم
ولی سربازا کوتاه نمیان!
آماده باش میشن برا شلیک ..
بدون وقفه به سمت قلبم شلیک میکنن..
اینجاست که دیگه اشکام سرازیرمیشه..
اینجا دیگه میگن خب امشب ترکید عملیات باموفقیت انجام شد
بریم فردا شب اگه باز حالش خوب شده بود برمیگردیم!:/
چندروز متوالی به شدت فعالیت داشتم ونتیجش شده خستگی وبدن دردای الانم...
ولی وقتی ذهن مشغول باشه هرچقدرم آدم خسته باشه خوابش نمیبره...
یه هفتس اینجا همش بارون میاد ...مردم خوزستان جااینکه از بارون لذت ببرن هرسال باید استرس اینو داشته باشن خونشون نره زیر آب....
وهرسال وهرسال همین اتفاق میوفته
بارون این نعمت قشنگ برا خوزستان پرازدرد واشک میشه...
امشبم داره بارون میاد
وازاین بابت خوشحال نیستم
بارون دوست دارم
ولی وضعیت شهر جوری نیست که با،بارون خوشحال بشم!
زندگیای بقیه رو که میبینم میره زیر آب جیگرم کباب میشه...
برامنم دردسر داشته کلی از کارام عقب افتادم
عملاً شهر تعطیل میشه عبورو مرور سخت میشه
دیگه دوست ندارم فعلاً بارون بیاد...
ازبارون ووضع دردناک استانم که بگذرم...
حدود ۲-۳ماهه درتلاشم براانجام کاری که درموردش باهیچ دوستی حرف نزدم...
خیلی صبوری وتلاش کردم...
ولی همش به بن بست خوردم مدام مشکل پیش اومدو بدبیاری اوردم بااین وجود ناامید نشدمو باز ادامه دادم به امید نتیجه گرفتن ولی هنوز موفق نشدم...
فشار روانی زیادی روم بود وبعضی وقتا به گریه مینداختم...
تجربه کردیدیکاریو بخواید انجام بدیدو هی نشه از هرراه برید ونشه چقدر اذیت کنندس؟
میم(خواهرم) بهم میگفت واااای محیا چه صبری داری چه تحملی داری من جا تو کم اوردم ...
ولی من سعی کردم باآرامش وامید ادامه بدم
وهربار به در بسته خوردم...
چندروز پیش که بعد دوسه ماه صبوری برا چندمین بار ، بدبیاری اوردم ...
از شدت عصبانیت وناراحتی دلم میخواست جیغ بکشم ولی مثل همیشه خشمو عصبانیتم شد اشک که گوله گوله میریخت...
البته چندبارم بامشت محکم کوبیدم رو زمین که خشمم خالی نشد فقط دستم درد گرفت:/
میم اومد باهام حرف بزنه بهش گفتم امروز تحت هیییچ شرایطی بامن حرف نزن
به باباهم گفتم لطفاً امروز خیلی صدام نکنه
چون به شدت عصبی وناراحت بودم
واصلاً دراین مواقع دوست ندارم خشممو سرکسی خالی کنم ...
بابا سعی کرد آرومم کنه ناراحت بود که اونقدر خودخوری میکردم مدام میگفت چیزی نشده عزیزم چراانقدر خودخوری میکنی من خودم یکاری میکنم برات ولی میدونستم از پس بابا برنمیاد...ولی همیشه همچین مواقعی حتی یه نفر بگه من هستم آدم یکم آرومتر میشه...
تکیه گاه وپشتیبانی که باوجود مقاومتای زیاد خودم وصبوریم بازم کمبودشو حس میکنم...
اون روز فقط خواستم کسی کاری به کارم نداشته باشه تاآروم بشم...
یوقتا یه کارایی یه راهایی به صلاح آدم نیست!
یوقتاهم خدا انگارمیخواد آدمو صبوریشواینکه چقدر محکمه توراهش وتصمیمش محک بزنه وجواب صبوریاشم مطمئنم میشه یه جایی یه نقطه پرتاب ...
ولی نمیدونم من الان به کدوم علت انقدر بدبیاری میارم تواین تصمیمی که گرفتم....
امشب واقعاً یه لحظه به طور کل ناامید شدم وقتی دیدم نمیشه که نمیشه وچه مسیر سختی پیش رو دارم ...که به هر دری میزنم بستس...
یکم ترس سراغم اومد که نکنه به صلاح وخیرم نیست من انقدرررر دارم مقاومت میکنم که حتماً به نتیجه برسه!
ولی باز تواوج ناامیدی وناراحتی امشب گفتم خدایا به امید خودت بازم تلاش میکنم و ادامه میدم درحالی که برای مانع جدید هیچ راه چاره ای ندارم...:((
میشه برام دعا کنید اگه به صلاحم نیست زودتر بفهمم ؟ :(:
یا اگه به صلاحمه موفق بشم:)
مرسی:)
سرتونم بردم میدونم!
از پست قبلی تا این چندینو چند نوشته این سبکی داشتم تونوت گوشی ولی چون نکته وحرف خاصی نداشتن که به درد بخوره پست نشدن
گفتم امشب یه بار این سبکی پست بزنم!
حالا انگار همه پستا من پراز نکات مهم وعمیقن!:/)))
پ.ن۱: چند وقت پیش یه کلیپ دیدم خیلی قشنگ بود انیمیشن طوری بود
آدمکه هی از یه چاله میپرید یه چاله بزرگتر میومد سرراهش ازاونم میپرید وچاله بزرگو بزرگتر میشد
آخرین چاله خیییییلی بزرگ بودو بالاخره افتاد تو چاله افتاد چون نتونست ازش بپره چندثانیه بعد از داخل چاله اومد بیرون اگه گفتید چطوری؟
با،بال:) پرواز کرد رفت تو آسمون:)
خیلی دوستش میداشتم:))
تلاش،تلاش،تلاش.... میرسه به یه روزی که دیگه برا آدم چاله ومانع وبن بست معنی نداره چون انقدررر بزرگ وقوی شده که توانایی پروازو بدست اورده:) واونجاست که بالذت میتونه فقط پرواز کنه واز حال خوب وآرامشش لذت ببره
لازمه پرواز ...تلاش وپریدنهای زیاد از موانعه:)
همچین موفقیتیو برا همتون آرزو میکنم❤
پ.ن۲:
دوست داشتم بذارمش اینجا اون کلیپی که تعریف کردم اصلاً به همین نیت سیوش کردم
ولی الان تو همه پیجای اینستام گشتم دیدم نیست!
احتمالاً تو پیجی که نمیتونم واردش بشم و پسوردو ایمیلش به مشکل خورده سیو کردم:((
پ.ن۳: بعد۳ماه که خواستم بنویسم واقعاً فکر میکردم نهایت اون پست قبلی۴-۵تا کامنت داشته باشم ولی ۳۰۰تا بازدید خورد واون همه کامنت ...چی بگم که زبونم قاصره دربرابر قلب بزرگو مهربونتون...
خداشاهده اغراق نمیکنم...برالوس بازیم اینارو نمیگم
من کسی رو دیوانه وار دوست داشتم که هیچوقت نه حالم براش مهم بود نه بودو نبودم... ومیفهمم چقدر قلباتون بزرگومهربونه که باوجود اینکه من ۳ماه نبودم ولی تا اومدم دوباره مثل همیشه کلی بهم لطفو محبت داشتید...
ممنون که انقدر مهربونید وباعث دلگرمی :)
دوستون دارم❤
پ.ن۴:این پست شیطنت نداشت....
بدون شیطنتم چطوره قابل تحمله؟:))
پ.ن۵: شدیداًدلم میخواد برم یه جایی خالی از آدما....یه جای که هیچ بنی بشری پیدا نشه...تنهای تنها باشم...
بنظرتون دارم پیر میشم؟:))
پ.ن۶:آرام؟
آرام برای چه باید گرفت؟
وقتی بمیریم، خود به خود آرام می گیریم
پیش از آنکه بمیریم که نباید بمیریم....
:)
#محمود_دولتآبادی
پ.ن۷:چه کسی میتواند بگوید «تمام شد» و دروغ نگفته باشد؟
#نادر ابراهیمی