از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوارپریشانیست ، رو سوى چه بگریزیم؟
هنگامه حیرانیست، خود رابه که بسپاریم؟
تشویش هزار"آیا"، وسواس هزار "اما"
کوریم و نمیبینیم ، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه بـاغ از خاطرمان رفته ست
امروزکه صف درصف خشکیده و بیباریم
دردا کــه هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی بریم، ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند کــه بیدارید؟ گفتیم کـه بیداریم
من راه تــو را بسته، تـــو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
پ.ن۱: نمیدونم شاعرش کیه ولی هرکی هست اعصاب درستی مثل من نداشته:):
هرجا که هستی مراقب خودت باش