یادداشتِ مهرماه

همیشه مینویسم ولی منتشر نمیکنم

یوقتام وبلاگو باز میکنم که بنویسم که پشیمون میشم مییندم و میرم پی زندگیم

آخرین بار که وبلاگمو باز کردم بنویسم به خودم گفتم چیه شده اینجا انگار غمکده برات همش غماتو مینویسی 

ولی خب واقعیت اینه غم اگر نبود شادی معنا نداشت

بدی اگه نبود خوبی معنا نداشت،بد ذاتی ،نامهربونی ،نامردی اگه نبود مهربونی و ذات خوب معنا پیدا نمیکرد،مریضی اگه نبود سلامتی معنا نداشت

یعنی ما قدر خوبیها ومثبتهارو وقتی میدونیم که بدی ها ومنفی ها رو تجربه کنیم


برای همه چی این مصداق صدق میکنه به جز عشق

وقتی عشق تو وجود ادم شکل بگیره و آدم خوبیهم نباشه 

دیگه اینجوری نیست که آدم خوبه بیاد تو قدرشو بدونی فقط دلت میخواد همون آدم برات خوب میبود میموند

حداقل برا من که اینجوری شده 

دیگه نمیتونم نمیشه نه که نخوام ،میخوام یه رابطه عاطفی درست درمون شکل بدم

نه که ادمش نباشه که هست که صد برابر از الف.نون بهتره عقلم میگه میفهمه ولی نمیتونم نمیشه دیگه دلم برا هیچکس ضعف نمیره،دیگه هیچکسو باور نمیکنم،دیگه به کسی علاقه پیدا نمیکنم دیگه همه چی مسخرس،غیرواقعیه ،مصنوعیه،دروغه مثل همه حرفای الف.نون....

دیگه شکل نمیگیره....

هیچ احساسی،باوری ....

و دارم تو تنهایی خودم میپوسم و پذیرفتن سخته

باهرکی آشنا میشم تحملش برام سخته همه چی حال بهم زنه و این مشکل از منه 

که وقتی بهم میگه جوجه 

یاد این میوفتم وقتی .الف نون بهم میگفت جوجه یافنچ دلم ضعف میرفت ازخوشی

یامیگفت  کوچولویی بغلی،ازحتی تصور خودم توی آغوشش گریم میگرفت 

وقتی میگفت خوشگلیو لفظ قشنگمو بکار میبرد انگار تو دلم قند آب میشد

وقتی حرف میزد میخندید فقط دلم میخواست گوش بدم اون حرف بزنم بخنده من گوش بدم و قند تودلم از صداش آب بشه

الان چرا یکی بهم میگه جوجه ،بغلی خندم میگیره ؟‌ حسی ندارم دیگه وقتی ازم تعریف میکنه هیچ حسی هیییچ حسی تودلم شکل نمیگیره چرا صدای هیچکسی صدای خنده هیچکسی قدبون صدقه هاش مهربونیاش حتی گل اوردنش هیچ حسی رو تووجود من شکل نمیده وقتی حتی گل مورد علاقمو میاره...

روحم ودلم مرده...

همون شبی که الف.نون ولم کرد مُرد

هرچی تلاش میکنم نمیشه باهرکی آشنا میشم حالم بدتر میشه همش گریه میکنم 

چون احساساتم شکل نمیگیره بااینکه عقلو منطقم میگه ادم خوبیه اون فرد بااینکه چشام میبینه که همه چی تمومه که خوشگله خوشتیپه خوش هیکلی و....

ولی قلبم یخ زده 

این اگه  زجر نیست چیه 

آدم تنها باشه

 و رابطه عاطفی خوبیم بخواد

آدمای خوبیم برای تشکیل رابطه ی سالم باشن

 ولی نتونی  چون یه انتخاب و دلسپردن به یه آدمی که اولینت بوده اشتباه بوده....

 

 

دلم میخواد بمیرم ببینم تهش چی میشه همین...

تنها خواستم اززندگی الان همینه که ببینم چیکار باید میکردم که نکردم که چرااین رنج رو باید به دوش میکشیدم و زندگی وجوونیم تباه میشد که تاوان چیه دارم میدم چرا تموم نمیشه ...

 

پ.ن۱: گفت ازت مراقبت میکنم همه جوره فقط تو بهم فرصت بده گارد نگیر تاخودمو ثابت کنم

یاد قولوقراری الف.نون افتادم که میگفت همیشه هستم هیجوقت ولت نمیکنم به هرجا رسیدم بدون هواتو دارم ...

 

 

پ.ن۲: کاش دیگه ننویسم که انقدر گریه نکنم که شاید نباید همه چیو بنویسم ...

 

پ.ن۳: ممنون ازکسایی که وقتی یه مدت طولانی نمینویسم ویا غمگین مینویسم پیام میدن

 ممنون که یادم میندازید هنوز مهربونی بدون چشم داشت هست

هنوز دلِ رحم وآدمای خوب هستن  و دنیا قشنگی داره❤️

 

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan