زیستن یا گریختن؟؟؟

دلم میخواد بیام اینجا خبرای خوب بنویسم 

ولی فعلا زندگی نمیخواد رو خوششو نشون بده...

تو چندتا پست قبلی اشاره کرده بودم به اینکه من همیشه فکر نبودن رو میکنم بخاطر مریضی و شرایطی که دارم حتی سرماخوردگی ساده باعث میشه به این فکر کنم شاید دیگه الان آخرمه....

 

و الان دوهفته ای میشه کلیه پیوندیم جوری درد میکنه وتیر میکشه انگار چاقو فرو میکنن تواون ناحیه که چندبار از درد کشنده ،سرکار که بودم رفتم توسرویس گریه کردم و بعد نفس عمیق کشیدم اومدم بیرون 

 

خوشبختانه کسی به گریه من شک نمیکنه ازبس همکارام دیدن قطره میریزم تو چشمم 

هروقت بپرسن چته ؟ میگم قطره ریختم....

درد کلیه پیوندیم جوری شده که نشسته هم درد دارم دراز کشیده هم درد دارم 

جمعه ۹ساعت تمام تویه حالت دراز کشیده موندم

تاشاید دردش آروم بشه و حتی بدنمو نمیتونستم از درد تکون بدم درازکشیده هم درد داشتم سرچ کردم این تیر کشنده توناحیه کلیه پیوندی یکی از علائم رد پیونده..

آزمایش دادم و دکتر رفتم

شرایط آزمایشم خوب نبود ... دردا الکی نبود...

و علت؟ مشخص نیست دکتر حرفی از شرایط حاد نزد ولی استرس خودش کاملاً مشخص بود

علائم اینجوریه که اختلالی توکار کردِ کلیه بوجود اومده

وقتی به دکتر گفتم درد دارم !

 

چندتا سوال پرسید مثل اینکه نمک زیاد نمیخوری ؟و... بدونه چی کارکرد کلیه پیوندی رو بهم زده ویکی از سوالاش این بود مسکن میخوری؟ گفتم نه !!!

تازه اونجا که اینو پرسید یادم افتاد عه برای درد آدما مُسکن میخورن! ومن داشتم دردمیکشیدم و حتی خوردن مُسکن به ذهنم خطور نکرده بود...

چرا؟؟؟؟؟؟؟

 

سوالاشو پرسید به نتیجه ای نرسید یه عالمه چکاب دوباره نوشت که دوباره چکابای تکمیلی خون و سونو کلیه پیوندی و...بدم

 

 

رفتم داروها پیوندمو گرفتم وبعد تو راه برگشت دوباره به تموم شدن زندگیم فکر کردم...

 

به اینکه اون پولایی که ریختم تو یه حساب دیگه که کارت نداره وحساب مجازیه رمزورودشو باید حتما به خواهرم بدم که بتونه من چیزیم شد اون پولارو خرج کنه وبعد یادم افتاد رمز ورود برنامه بانکیم اسمو فامیل و سال تولد الف.نونه:))

حتما باید عوض کنم بعد بدم رمزو به خواهرم  

اصلا همه رمزا گوشیم یه چیزی از الف.نونه

چون برای رمز ورود جز اسمو فامیل و سال تولد خودم فقط اینارو درمورد الف.نون تو ذهنم میمونه 

 

(وبعد این جمله خواهرم به دوستم اومد تو ذهنم که دوستم نگران بود سر مسئله ای از دستش ناراحت شده باشم به خواهرم پیام داده بود مهشید ازم ناراحته؟

 

خواهرم بهش گفته بود نگران نباش مهشید تواین دنیا هیچی به هیچ جاش نیست هیچیو هیچکس جز الف.نونش نه مهمه براش نه ناراحت میشه نه خودشو درگیر میکنه خیالت راحت:)

 

پس مهم نبود که رمزو عوض کنم !خودش میدونه...

 

و بعد به این فکر کردم خدا الف.نونو دوس داره ها

همون بهتر هیچوقت دوسم نداشت

رسماً بامن بااین مریضی بدبخت میشد که پاسوز من میشد

اصلاً شاید حکمتش اینه یه آدم دیگه بامن بدبخت نشه شاید عمر من کوتاهه اصلاً....

 

و فکر بعدی این بود که

 

 یکی از دوستام عاشق یکی،از پسرای فامیلش بود و قسمت هم نشدن و پسرِ تواوج جوونی۲۵_۲۶سالگی فوت کرد 

همیشه به این فکر میکنم اگه ازدواج کرده بودن و فوت میکرد دردِ دوستم چقدر بیشتر میشد...

 

و حالا اصلا" شاید قراره من زیاد نمونم ...

که نشدو هیچوقت منو الف.نون دوس نداشتو مهرم به دلش نیوفتاد 

چون خدا میخواسته ازش محافظش کنه آسیب نبینه چون من با تمام اسیبی که بهم زده همچنان معتقدم و یقین قلبی دارم روح الف.نون پاکه ...

 

 

یه مشت ازاین افکار تو ذهنم چرخیدوچرخیدددددد وباموزیک توی ماشین که میخوند :

 

این همه آدم

چرا قلبمو باید به تو میدادم

چرا باید بشم عاشق اونی که منو اصلا نمیخوادم....

 

اشک توچشام جمع شده بود و جلوی لغزیدنشون رو گونه هامو گرفتم

 

تا رسیدم خونه...

 

پ.ن۱:

 

پیام دادم به مدیرم درحالی که مثل همیشه توخلوت خودم اشک میریختم 

که لطفا یکیو پیدا کنید جای من

تا راهش بندازم شاید نتونم به کارم ادامه بدم...

گفت نمیتونمو نمیخوام اصلاً به نبودتو فکر کنم شده باشی و ناظر باشی باید باشی کار نکنو ناظر باش فقط

ازکار قبلیمم بخاطر مریضی چندسال پیش زدم بیرون 

و صاحب کارم بهم زنگ میزد که هرموقع خواستی برگرد پیشمون قدمت روچشممه

 اینجا متعلق به توئه برکت اینجا ازتوئه بیا فقط باش حضورت برکت میاره و..

 

و باز این جملات داره بعد ۳سال تکرار میشه...

 

نمیخوام ناامید باشم 

ولی همیشه این نبودنه و تموم شدن زندگیه گوشه ذهنم هست..‌.

 

فقط دوس دارم باعزت برم:)

 

 

حقیقتا اگه این کلیه چیزیش شد دیگه برا زندگی نمیجنگم چون دیگه توانشو ندارم دیگه کلیه هم نمیخوام ...

 

پ.ن۳: استرس رد پیوند تمام وجودمو گرفته 

مُردن نیست استرس با زجر مُردنه...

 

 

پ.ن۴: یه آدمی که نمیدونم کیه ۶ماه متوالی برام یه سری آهنگ بصورت ناشناس فرستاده 

ومن بعد ۶ماه متوجه شدم چون پیاما اون اکانت تلگراممو درست چک نمیکردم و کلی کانال عضو بودم 

محتوای آهنگا ابراز علاقه بود  علاقه ای که نمیدونم باید چیکار کنه وچطوری بگه

ومن هیچ حدسی حتی ندارم که کیه :)

البته این دوست داشتنا بی ارزشه دوست داشتنی که به آدم جیگرِ گفتن نده جیگر جنگیدن نده پشیزی ارزش نداره :/

 

وی خاطرخواه زیاد داشته وداااارد واسه همین نمیتونم حدس بزنم کیه 

یعنی همه عالمو آدم منو خواستن جز اونی که من میخواستمش چرا واقعا نمیدونم:/

 

پ.ن۵: کلیه دردم شروع شد و دلم مبخواد گریه کنم :)

 

پ.ن۶: خب گریه کردم یکم بقیشو مینویسم

 

پ.ن۷: الان که فکر میکنم من زیادی خوشگلو کیوتو مهربون ودوست داشتنی م حیفه یه دختر مثل خودم ازخودم نمونه وبرم هوم؟ شما که منو ندیدید ولی من خودمو ملو آینه میبینم خیلی ذوق میکنم:))))

تازه داشت قیافم بعد مریضی رو میومد همه بهم میگفتن خوشگتر شدی تازه داستم شبیه ادمیزاد میشدما بسکه بهم گفتن خوشگلتر شدی چشمم زدن بنظرم:)

بخدا خودشیفته نیستم ولی خودمو میبینم بنظرم برایه فرد ۳۰ ساله زیادی جوون و کیوت موندم:)) 

حیف نبود یه دختر بی بی فیس مثل خودم  به دنیا تقدیم نکنم:)) بخدا که حیفه:))

 

 

پ.ن۸: باشد که آخرین نوشته من نباشد:)

 

 

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan