اندراحوالات پاییزی

روزای پاییزو دوس ندارم 

حس خوبی بهم نمیدن

بارونو دیگه دوس ندارم 

منو یاد الف.نون میندازن

یاد روزی که توایران توشهر خودشون رفت توحیاط خونشون سوار ماشین باباش شد و ازصدای بارون ویس گرفت 

وقتی ۲۳ ساله بودم

وقتی ویس بعدیش غش غش میخندید که الان همسایه ها میبینن نشستم تو ماشین خاموش میگن خل شده این

بارون یاد این میندازتم که عاشق بارون بود 

که میگفت بارونای اینجا صدا ندارن شبیه بارونای ایران نیستن

که ازصدای بارون براش ویس میفرستادم 

دلم نمیخواد یادم بیاد ولی یادم میاد

صدای خنده هاش یادم میاد صدای ذوقش

بارون منو یادش میندازه...

پاییز منو یادش میندازه 

 اواخر آذر بود که رفت برای همیشه 

و الف.نون مُرد وتموم شد برای من ...

این آدمی که زنده س وهست وزندگی میکنه قطعا دیگه الف.نون من نیست...

پاییزو دوس ندارم...

مثل بو کردن یه عطره که یهویی یه عالمه خاطره میاره جلو چشمت همینطوریه هوای پاییز برای من...

 

 

پ.ن۱: 

سرماخوردم،دوتا دندون عقلم تو ۳۰ سالگی بنا کردن به دراومدن وزجرم میدن کل فک بالا وپایینم درد داره

بدنم ریخته بهم و دچار مشکلات مختلف شدم که قرصایی مجبورم بخورم که عوارض داره

 

درعین حال با سرماخوردگی شدید ،کاهش وزن ومشکلات جسمی که نمیتونم بنویسم 

رفتم بیرون لباس پرو کنم برای جشن پیش رو

مهمه برام؟ 

ابداً

 دلم حتی نمیخواد برم حوصله ندارم 

جشنی که آدم پارتنر نداره باهاش بیاد میخوام چیکار

:)) 

فقط اصرار برگزار کننده باعث شد که تو معذوریت مجبور بشم که بخوام برم رودربایسی طوری:/

با دوستم رفتم پرو لباس 

در پرو باز کردم لباسی که پوشیده بودم جذب بود

دوستم گفت خواهرررر همچینم لاغر نیستیتااا ماشالله خوب چیزی هستی انقدر لباس گشاد میپوشی نمیدونیم چی هستی فقط هی میگی لاغرم لاغرم

 

یکی از واکنشای اکثر ادمایی که منو یه بار بالباس جذب یاباز ببینن همینه که اصلا یه چیز دیگه ای

 

همیشه لباسای پوشیده و آزاد میپوشم راحتم 

ولی این بار تصمیم گرفتم یکم لباس بازتر وجذب بپوشم یجور چالشه براخودم که بابدنم آشتی ترباشم 

مهمونی مختلطه و همین موضوع باعث شده چالش باشه برام

تاالان بارها لباسای جشن باز وکوتاه گرفتم وهیچکدومو نپوشیدم آخر سر با لباس پوشیده وآزاد رفتم جشنو

الانم دوباره لباس باز گرفتم امیدوارم این سری بتونم این چالشو بگذرونم

 

بنظرم دخترایی که خیلی بابدنشون اوکین لباسای جشن باز و تنگ میپوشن

حالا به اون قضیه گناهشو اینا کار ندارم

یه بخشیشم حیاس واینو درک میکنم

یه بخشیش برمیگرده به معذب بودن نسبت به هیکل و بدن فرد

 

پ.ن۲:

امروز یه عروسی داشتم

 میگفت همسرم اصرار داره لباس جشن عروسیمون باز باشه و راحت نیستم

حالا اینکه به میل همسرش لباس انتخاب کرده وممکنه اون شب که مهمترین شب زندگیشه احساس راحتی وشادی نداره بماند که بااین قضیه مخالفم 

ولی اینکه چرا بابدنش انقدر ناراحته

 این موضوعش فرق میکنه

 

گفتم عزیزم تومراسم انقدر رقص نور هست انقدرم حساسیت نیاز نیست خودتو اذیت نکن وبابدن خودت اوکی ومهربون باش

گفت چی بگم بسکه این مامانا بد دونستن برامون اینجور لباسارو پوشیدن الان آدم حس بدو غریبی داره....

 

فرهنگ...

 

حالا خانمای اروپایی هرجوری که هستن همونجوری لباس باز میپوشن میرن بیرون بدون اینکه انقدر دغدغه داشته باشن ...

حالا اینجا محیط مذهبیه

و حتما کلی هییت خواهم گرفت

که نه زن ایرانی حیا داره 

زن ایرانی دُر گرانبهاس 

زن ایرانی باید بپوشونه این الماسشو ازاین داستانا

 

ومن بعنوان یه درمانگر زیبایی لاین پوست 

 

ماهی ۱۰۰ نفرو کم کم مشاوره درمان میدم وهیچکس قدر من تلاش نمیکنه ازخیلی کارها دختراوخانمارو منصرف کنه بااینکه کاری انجام ندن درامد من میاد پایین ولی من میبینم چقدر دختر وزن ایرانی نسبت به بدنش اعتماد بنفس پایینی داره و چقدر روحش درعذابه

ساعتها مدلاو بلاگرارو براشون مثال میزنم سلبریتیهای خارجی که باوجود چه پوستهای داغونی ولی معروف ،مشهور و محبوبن

ولی زن ایرانی دختر ایرانی به شدت کم اعتماد بنفسه بسکه خودشو با بهترینها مقایسه کرد و ندیده همجنسش چه شکلیه که خیلی چیزها مثل ترک پوستی رو همه بدون استثنا دارن ...

 

خلاصه که بیخیال انقدر که من حرص میخورم بماند...

 

مراجعه کننده هام میگن تو چطوری انقدر مهربونی

جاهای دیگه میریم صدتا عیب میذارن رومون

اینجا توفقط بهمون اعتماد بنفس میدی و اصرارم میکنی نه نیاز به فلان کار نداری:))

 

پ.ن۳:

یه هفته بود لاینم خلوت بود

وکار من درصدیه

مشتری نباشه خب درآمدمم میاد پایین

دیروز باووجود اینکه دستم خالی بود

مریضیای پی درپی باعث شده بود دستم خالی بشه

این جشنو خرجاشم اضاف شد

ولی گفتم جشنو نرفتمم اشکال نداره (هنوز کفش نخریدم)

یه مبلغی که نسبتاً برا خودم زیاد بود برا مامانم واریز کردم

مامانم اصرار اصرار که شماره کارتتو بده برش گردونم نیاز ندارم تو خودت مریضی کار کنی خرج من کنی؟ نمیخوام  

کلی باهاش حرف زدم که من اینجوری خوشحالترم لجبازی نکن 

اخرش بهم گفت خدا برکت بده

امروز بعد یه هفته خلوتی چنان مطب ولاینم شلوغ شد که حتی چندنفر رو مجبور شدم برگردونم وکارشونو انجام ندادم

و طی روز میگفتم وااا چی شد؟؟ امروز چرااینجوری شدههههه نه به روزای دیگه نه امروز که جا برا مشتری نداریم

مگه امروز آخر ماه نیست؟ آخر ماه ها چون پول تو دست مردم نیست معمولاً لاین زیبایی خلوتره

ولی امروز من از شلوغی زیاد کلافه شده بودم...مراجعه کننده هام تموم نمیشد تا ۱۰ونیم شب باووجود داشتن دستیار سرکار بودم

و

یهویی یاد خدابرکت بده مامانم افتادم:)

 

 

  • محیا ..

قورباغه رو توی تشت طلا م ک بذاری  میپره تو مرداب‌...

امروز تو اتاق کارم داشتم آهنگ تتلو گوش میدادم وباهاش میخوندم 

یکی از همکارام وارد اتاق شد گفت برگامممم تو تتلو گوش میدی؟

لبخند زدم خواهر کوچیکم گفت فکر کردی مهشید لابد فقط علیرضا قربانی گوش میده؟

گفت آرههه بهش نمیاد تتلو گوش بده :))

تتلو گوش کنا مثلا چه شکلین؟ :))

 

امشب دقیقا ساعت ۵ونیم صبح 

همینجوری بازم شانسی یکی ازآهنگا تتلو رو پلی کردم 

تو آهنگ گفت : 

قورباغه رو توی تشت طلا م ک بذاری  میپره تو مرداب‌...

 

اولین بار این جمله رو از الف.نون شنیدم   وقتی فهمید دختری که دوست داره تو فکر زدن مخ یکی دیکس...

ولی توجه نکرد چقدر وصف حال خودشه...

 

 

فک کنم یکسالونیم میگذره از آخرین بحثو دعواها وتوهینایی که بهم کرد سر همون دختر 

که تورابطمونو خراب کردی:/

توی پستای پایین یه بار نوشتم که بزرگترین اشتباه من تو زندگیم این بوده که وارد درس زندگی بقیه شدم 

که چی ؟ که مثلا  آسیب نبینه! 

وهمیشه خودم آسیب دیدم ومقصر شناخته شدم...

 

 

دختری که تو پی وی من غشو ضعف میرفت برای یه پسر دیگه و هرثانیه از پسر دیگه ای حرف میزد و دغدغه ی ذهنیش پسر دیگه ای بود و به من پیام میداد که چی بگم بهش ویا  چرا جوابمو نداد/ وای عصبی شدم چرا دیر سین کرد. وای امروز باهاش انقدر حرف زدم اینارو گفت و ذوقو شوق حتی زود سین کردو یاصحبت کردن باپسر دیگه ای رو داشت

الف.نونو توی آب نمک خیسونده بود صرفاً چون میدونست الف.نون دوسش داره

من بدون اینکه حتی روحم از ماجرای این دختر والف.نون خبر داشته باشه فقط حس ششمم داشت ازسمی یودن این دختر خبر میداد و میدونستم دوست معمولی با الف.نون هم هست البته که ادعای خووش بود که دوست عادین یه بار ازش پرسی  باالف.نون رابطه ی عاطفی  نداری؟

گفت اگه داشتم یا مهم بود برام من میومدم ازفلانی (فرد دیگه )حرف بزنم ؟

خب این جواب برای من کاملاً قانع کننده بود

رفتار درست انسانی با ذات و شخصیت درست همینه

انسان سالم همینجوریه

ولی اون فقط دروغ گفت و ذات واقعیش اون نبود

ودقیقا باالف.نون هم درارتباط بود:) وبه گفته الف .نون امید هم بهش داده بود دررابطه با آینده ورابطشون 

و تو پی وی من داشت برا یه پسر دیگه ضعف میکرد:)

الف.نون بازیچه و صندلی ذخیرش بود 

 

اشتباه من این بود چون الف.نون رو دوس داشتم بهش واقعیتو گفتم 

چرا گفتم؟‌خریت  محض

الف.نون عشقش کم شد؟ نه معلومه که نه 

مگه همه عالمو آدم گفتن الف.نون بده درست نیست مرد نیست بچه س فلانه بهمانه من به حرف کسی گوش کردم؟

نه !به عشق کور کورانه خودم ادامه دادم

معلوم بود که الف.نونم علاقه قلبیش فرمان میداد نه عقلش!

 

درجواب و سندایی که نشونش دادم که اون دختر تو کف یکی دیگس وحتی چتایی که بیان کرده بود الف.نون براش ذره ای اهمیت نداره

گفت قورباغه رو تو تشت طلام که بذاری میپره تو مرداب :)

اون موقع سکوت کردم 

ولی همون لحظه هم اومد تو ذهنم که خودش هم قورباغه زندگی من بود...

دختر متعهد وعاشقی که حاضر بود جونشو براش بده رو له کرد و گذاشت کنار بخاطر دختری که نه علاقه ای بهش داشت نه تعهدی نه اهمیتی بهش میداد ...

تااینجاش حتی مشکلی نیست قلبش دلش رفته بود دیگه ولی دردش اون موقعی بود که من نه فقط با حرف بانشون دادن چتامون بهش ثابت کردم چقدر اون دختر نمیخوادش ولی همچنان منو زجر داد و رنجوند وروحمو بیشتر ازقبل تیکه تیکه کرد  که تومقصر جداییمونی! ونمیبخشمت وحلالت نمیکنم ونمیگذرم رابطه ای که دونفر همو میخواستن جدا کردی..

اینو هیچوقت نفهمیدم چرااینکارو کرد 

که به من عذاب وجدان بده؟

من که دیگه خودم میدونم اون دختر پیش،من داشت برایکی دیگه بال بال میزد 

عذاب وجدان برا چی میگرفتم؟ حالا اون میخواست خودشو گول بزنه بزنه حله 

نفهمیدم چرا منو خواست له و نابود کنه وگناهکار جلوه بده

توالتیام دردش نقش داشت؟؟

اون دختر  ثانیه به ثانیه از ذوق و حرفاش بایه پسر دیگه پیش من حرف میزد  دغدعه هرلحظه ش کسی دیگه بود

ومن اینارو که میدونستم...

و به اونم نشون دادم 

مقصر اینکه یکی دیگه بازیش داده بود چرامن بودم ؟

چون دختره فهمید من والف نون قبلاً باهم دوست بودیم و گذاشتش کنار...چون الف.نون میگفت من اون دخترو ار چشمش انداختم ...ترجیحش حتما گول خوردن وبازیچه شدن بود ...

بامزس نه؟ 

الف.نون فهمید دختره نمیخوادش نذاشتش کنار

دختری که خودش درتلاش برای زدن مخ یکی دیگه بود وقتی فهمید قبلا ماباهم دوست بودیم الف.نونو گذاشت کنار

مقصر کی شد؟ 

نه اون دختری که متعهد نبودو حرفاش وارتباطش فیک بود باالف نون

نه خود الف.نونی که نمیپذیرفت واقعیتو

مقصر

من بودم :))

من هیچوقت دیگه حتی ثانیه ای به این فکر نکردم که الف.نون منو حتی ذره ای دوست داشته دیگه ایمان اوردم که نداره یقین قلبی پیدا کردم حرفاش همه دروغ بود  وگرنه بخاطر دختری که لهش کرده بود که منو له نمیکرد...

وباقلبم شکستم زندگیمو ادامه دادم ...

 

اون دختر خیلی نگذشت بعد این ماجراها که ذره ایم براش اهمیت نداشت نامزد کرد عکس نامزدیشم دیدم ولی الان تورابطس  بانامزدش ، مونده ادامه داد نمیدونم انقدر مشکل اعصاب داشت بخاطر روابط ناپیدار گذشتش که مدام قرص میخورد بتونه نرمال زندگی کنه که خیلیم نرمال نبود 

ازبین این همه پسر که پسش زده بودن الف نون ، پسری که عاشقش بودم عاشقش بود واون الف.نون رو نمیخواست...

دنیای عجیبیه 

تامدتها فقط نگا عکسا دختره میکردم وبهش غبطه میخوردم که الف.نون دوسش داشت 

خدامیدونه چقدر اعتماد بنفسم نابود شد چقدر مدام اون دخترو باخودم مقایسه کردم

چقدر پیش خودم گفتم چی داشت که من نداشتم وچقدر شکستم...که بین منو خدا بمونه بقیه ش ازبیانش عاجزم...

 

امشب آهنگ تتلو باعث شد بازم یادم بیاد ...که چقدر شکستم که چقدر روانم نابود شد که چقدر جنگیدم الکی بیخودی که چقدر عاشق بودم که چقدر دستو پا زدم ....

ولی دیگه ناراحت نیستم ... دیگه هیچوقت حسرتی تودلم نیست دیگه ابداً اون دخترو باخودم مقایسه نمیکنم و خودمو خیلی دوس دارم و عاشق خودمم و میدونم من هیچی کم نداشتم وندارم 

هروقتم دلم تنگ بشه میگم تا تهش بیشتر از تهشم جنگیدی باید بااین موضوع کنار بیام 

نمیشد نشد آدم باید کنار بیاد که بعضی ادما بعضی چیزا سهم ما نیستن 

روحهای ما قبل اینکه بیان زمین برای یه ماموریتی اومدن یه قول وقرارایی داشتن 

روح من والف نون لابد یه قرارایی داشتن بهم درسایی بدن 

کارمایی پس بدن وگرنه انقدر که همو زخمی نمیکردیم...

 

زندگی محل گذره این درد زندگی روبرام بی معنی کرد 

خیلی بیمعنی همه ی ذوق وشوقمو گرفت 

ولی نذاشتم زندگیم بایسته 

اگه بگم قلبم التیام پیدا کرده دروغه اگه بگم رد زخمم خوب شده دروغه 

اگه بگم شکستکیام خوب شدن دروغه 

دیگه هیچوقت شبیه قبل نشدم

روحم کامل مُرد ولی خب اینم بخشی اززندگیه نمیجنگم درستش کنم اونجوری،که میخوام...

 

  • محیا ..

منِ گذشته

خیلی روزا مینویسم پاک میکنم،مینویسم منتشر نمیکنم

مینویسم بعد انتشار قسمتایشو حذف میکنم

اینجا تنها جاییه که راحت خودمم 

خودواقعیم ،افکارم احساساتمو بیان میکنم و به یادگار میذارم...

تاخیلی روزا یادم نره

چرا تودفتر نمینویسم یانوت گوشی؟

چون دفتر در دسترس ادمای زندگی واقعیمه 

نوت گوشی هم یادمه توگوشی قبلیم کلی نوشته داشتم که گوشیم که خراب شد ازبین رفتن

حالا اصلاً چه اهمیتی داره بمونن؟

چون گذشته آدم روزایی که گذرونده رو هیچوقت نباید فراموش کنه ،درساشو تجربیاتشو وحتی درداشو 

منِِ امروز قطعا آدم دیروز نیستم و آرامش الانم نباید باعث بشه درد دیروزم یادم بره

بهتره یادم نره ...

خلاصه که اینجا نوشتنو دوس دارم  ولی یه چندنفر دوست وآدم قدیمی اینجارو دارن و شاید هیچوقتم سرنزنن ونخونن ولی همینکه میدونم که ازوجود همچین وبلاگی باخبرن باعث میشه خودسانسوری کنم یه جاهایی...فقط چون دوس ندارم ازمن یه سری چیزا رو دیگه بدونن...

پس از خودم واحوالات اکنونم ویه سری مسائل که بگذرم.

میرسم به چالش جدید زندگیم و آشنایی با دستیارم

دستیارم( ف )یه دختر ۲۳ ساله س منو شدیداً یاد ۲۳سالگی خودم میندازه 

نشخوارفکری شدیدی داره ،دقیقا مثل گذشته من 

همش با خودش افکارش ،خوب بودننو نبودن حرفاش ، روابطش هرچیزی که فکرشو کنید درگیره

کوچیکترین چیز باعث میشه این افراد بهم بریزن 

بابت بی اهمیت ترین چیزها هزاران سناریو میاد تو سرشون

ترس ازحرف زدن دارن ترس ناکافی بودن 

از یه جمله ساده  هزاران برداشت دارن

واز کاه ،کوه میسازن 

یه فکر ویاحرف ساده بهمشون میریزه وتو ذهنشون بسط داده میشه تا حالشونو به شدت بهم میریزه

همه چیزو بیش از حد تجزیه وتحلیل میکنن خیلی عذاب اوره

هم برای خودشون هم برای دیگران

کسایی که اورثینکر یاهمون نشخوارفکری دارن میدونن چه  موضوع فرساینده ایه ...

ومن هم اینجوری بودم و فقط کسایی،که این شکلین متوجه درد قضیه میشن که خداروشکر فکر میکنم من ندارم دیگه این حالتو شاید از ۱۰۰ درصد ۱۰_۲۰درصدش مونده باشه 

 تا ۲۷سالگی همچنان درگیرش بودم الان ولی خیلی وقته دیگه اونجوری نیستم خیلی همه چی برام بی اهمیت شده و حس هام خاموش شدن حتی مغزم:))

تواون تایم ۲۳ سالگی تا ۲۷ سالگی اینجوری بودم واقعا

(ف)حالا منو شدیداً یاد خودم میندازه بادوز بالاتر که قرص  خواب و... میخوره وخیلی روانپزشکارو رفته که من تااین سن هیچکدومو نخوردم

 

استرس شدیداً بالا ،نشخوار فکری،احساس ناکافی بودن،کلافگی،عدم تمرکز ،پریشونی و...

همش باخودش باحرف زدنش باهمه چی دست به یقس ومن اینو میبینم

طی روز مدام دارم میگم  عزیزم آروم عجله نکن بشین با آرامش کار کن

عجله نکن،استرس نداشته باش ...

یوقتا باشوخی میگم لااسترس واونم میخنده 

چندبار خرابکاری کرده ومن آروم و باروی خوش بهش گفتم بهتره اینجوری انجام بشه جوابش بااستیصال وبغض این بوده اگه احساس میکنی من به درد اینکار نمیخورم نیام دیگه

بهش میگم عزیزم هیچکس ازاول کامل نیست من خودمم خطا زیاد داشتم 

ازخطاهام همه چی تعریف میکنم وبهش یادآوری میکنم اگه نکته ای میگم بهت  برای اینه که روی یه سری نکات توجهت فقط بیشتر بشه

تو ۲۰روزی که اومد چندباری که خرابکاری کرده تا گفتم توجهشو به فلان مسئله بیشتر کنه همون حرف تکرارشده

منم خیلی صریح بهش گفتم مگه من یامدیریت باکسی تعارف داریم؟ اگه بخوایم میگیم نیا .انقدر احساس ناکافی بودن نکن به خودت اعتماد داشته باش وخودتو باور داشته باش

و خیلی سر احوال روحیش و تجربیات مشترکی که دارم باهاش حرف زدم

انگار خدا گذاشتش کنار من 

خودمو یادم نره

ویا کمکش کنم

ویا صبر منو بسنجه 

ویا بهم بفهمونه چقدر تواون تایم نزدیکانمو بااین رفتارام اذیت میکردم و چقدر دوستم داشتن که بااین رفتارام کنارم بودن هنوز...

نمیدونم ولی گاهی کلافم میکنه چون

حتی میترسه حرفشو بزنه

بااینکه من خیلی صبورم مراعات کنندم آرومم چون آدمی بودم که صاحبکارای  درستو درمونی نداشتم سعی میکنم خودم شبیه آدمای بالادست خودم نباشم ولی باز این دختر انقدر استرسیه که حرفاشو تو نوت گوشی مینویسی میده دستم یامیفرسته برام 

کلاً میترسه قضاوت بشه ویاحرف بدی بزنه و...

مشتریایی که دارم اصولاً اینطوری بودن یکی اومده راضی بوده از سمت اون دوست وخانواده و... ۱۰نفر دیگه اومدن و آسیب به هرکدومشون باعث خراب شدن رزمه کاریم میشه

هرچی دادم دستش خراب کرد

باعث سوختگی شدید دست خودم

سوختگی لب مشتری

رفتن مواد تو چشم مشتری

و حتی آسیب وسرنگ زدن به دست خودش شده

وهربارو من با روی خوش ازش فقط  خواستم تمرکزشو بیشتر کنه 

کارم کم نشده هیچی انگار یه بچه کوچیک تومحیط خطرناکوحساس کاریم دارم که تک تک حرکاتشو باید جوری چک کنم ومراقب باشم که آسیبی به خودش ومن ومشتریا نزنه جوری که حس هم نکنه زیرنظر منه واسترسش زیادتر بشه

تواوج سوختگی شدید دستم با آب جوش که مقصر بیتوجهی اون بود فقط سکوت ولبخند ری اکشنم بود از سوزش شدید و اون با بغض واسترس پریشون نمیدونست چیکار کنه 

تواوج شلوغی پمادسوختگی زدم گازاستریل پیچیدم دستم و دستکس لاتکس دستم کردمو به کارم ادامه دادم گفتم چیزی نیست مدیریت وقتی فهمید بهش گفت حواست کجاست توجه کن گفتم اشکال نداره زیاد شلوغ بودیم استرس داشت مدیرم گفت توشلوغی مهمه بتونه هندل کنه وگرنه خلوتیو هرکسی میتونه اوکی کنه 

گفتم اوکی میشه طبیعیه و ...

 

چندروز پیش دوران عادت ماهانش بود همش بغضی بود سعی کردم کار بهش زیاد نگم 

همکارم وارد اتاق شد دید اون نشسته من دارم کار میکنم گفت مهشید نیرو کاریتو  کاری بار بیا و روبه (ف) گفت پاشو کار کن چرا نشستی

گفتم اذیتش نکن دوران عادتشه حال روحی وجسمیش خوب نیست نمیخوام بهش فشار بیاد ...

بااینکه خیلی مراعات کننده م ولی شدیداً استرسیه واروم قرار نداره

چندروز پیش متوجه شدم سیگار میکشه به روش نیوردم

تا آخر خودش بهم گفت اونم باکلی استرس وترس ازقضاوت که گاهی از فشار سیگار میکشه و بهم میریزه باید سیگار بکشه وازم پرسید اسموکینگ روم نداره مطب؟ 

منم بهش گفتم نداره و مدیریت خوشش نمیاد کسی تومطب بکشه 

بیرون اینجا هرکاری میکنی زندگی شخصی خودته به ما ارتباطی نداره فقط تومطب نکشه مدیریت برخورد میکنه 

و کلی تشکر کرد که قضاوتش نکردم وخوب برخورد کردم

گفتم بهش دورازجون تو ولی ازقدیم گفتن هرکیو تو قبر خودش میذارن 

مسئله ای که به محیط کار و کارش خللی وارد نکنه به ما ارتباطی نداره که قضاوت کنم

دوست دارم بتونم کمکش کنم وامیدوارم بتونم

این مهشید نمیدونم‌کی انقدر بزرگ شده و بچگیاش تموم شده 

ولی وقتی ( ف) رو میبینم انگار سن پایین خودمو میبینم ومیفهمم چقدر عوض شدم

امیدوارم اون زودتر از من بتونه به خودش کمک کنه.

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan