سلام سلامممم همگی سلاممم صدتا سلاممم هزارو سیصدتا سلام😅
بعد یکماه وخورده ای همت گماریدم بنویسم ولی شما نخونید حق دارید بسکه من فعالیتم کم شده😅
محیا پرحرفتون یجوری کم حرف وآروم شده که آروم بودنو از من باید یاد بگیرید😅 کهولت سن اثرات خودشو گذاشته:)))
تواین یکماه فوق العاده استرس داشتم وهرموقع میخواستم بنویسم عذاب وجدان میومد سراغم که بچه جا پرحرفی بشین درستو بخون! درسم که نمیخوندم ولی استرسم نمیذاشت بنویسم تااینکهههه کنکور عقب افتادددد بسلامتی ومیمنت:))
اولین چیزی که به ذهنم اومد این بود که بدیو بدیو کنم بیام اینجا پرحرفی کنم😅
ولی یوهو باز یه چیز رومخی پیش اومد :)) تایم کارم زیاد شد واضافه کار باید برم واسه همین از دیشب برزخم برزخاااا یعنی قابلیت بروز انواع خِشانتو (خشونت) رو داشتم ولی همیشه نوشتن اینجا حالمو بهتر میکرده :)
گفتم تااسترس کنکور کمتره بنویسم:))
شما چه خبرااا؟ مارو نمی بینید خوووشحالید؟
ازچشماتو معلومه خوشحالید😁😒
پ.ن۱: درمورد ویدئو باید بگممم اونی که ساعت۱۱ونیم شب تنها گوشی دست میگیره فیلم میگیره کیه کیه؟ یه دختر بی کله به اسم محیا😐😂😅
دوهفته پیش بود فکر میکنم چهارشنبه که اینجا تو قرنطینه بود بنا به دلایل ومشکلاتی که پیش اومد مجبور شدم تا دیر وقت بمونم سرکار استثنا ساعت۱۱ از محل کار زدم بیرون یجوووری تاریک بود که اصلا نمیدیم چهار قدم جلوترم آدم هست یانه یجور خوفناکی بود:/ همه چراغا خاموش مغازه ها تعطیل اصلا یه وضعی دیگه رسیدم به اینجا که چندتا مغازه اون سمت باز بود ونوری بودواینا دلم یکن آروم شد گوشی دراوردم فیلمو عکس گرفتم یادگاری😐😅
پ.ن۲:پیشاپیش ازاون دسته دوستانی که ممکنه یه سری پی نوشتا براشون تکراری باشه عذرخواهی میکنم:(
پ.ن۳:محض اطلاع دوستانی که درجریان پ.ن یک نیستن بگم که چند وقت پیش یه پست طولانی نوشتم یه سری از دوستان خوندن کامنتم دادن ولی چون حالم خوب نبود پستو پاک کردم😐 گفتم یوقت مُردم آخرین پستم اونقدر غمگین نباشه ویه پست شاد به یادگار بمونه😂
پ.ن۴:اینکه میگم حالم خوب نبود افتضاح بودمااا تمام علائم کرونارو داشتم ولی نرفتم تست بدم! و۲-۳هفته افقی بودم انقدر حالم بد بود همش به مرگ فکر میکردم که الحمدالله بخیر گذشت وبگذریم فعلاً زندم وهمچنان درجهت خوردن مختون تلاش میکنم😅
پ.ن۵: از این روزایی که نبودم بخوام بگممم مدیرمون دوتا پسر کوچیک داره امید وفودی
۱۲و۹سالن
که من میمیرممم برادوتاشون یجور خاصی مردن آدم دلش میخواد بمیره برا مرد بودن نیم وجبیا انقدر مهربونن وبامعرفتن نصف بیشتر انگیزه وحال خوب من سرکارن
فودی اسم مخففه که باباش صداش میکنه
ازوقتی دیدمش شدیداً دلم میخواد مادر بشم😅حالا همسرش پیدا نشده این چه حسیه من دارم😅
فعلاً همش میگیرم فودی رو میچلونم تو بغلم وازبودنش ودیدنش کیف میکنم
هروقت بغلش میکنم اونم محکم بغلم میکنه ویه حس خیلیییی خوبیه😟😍
بهش میگم فودی تاحالا کسی بهت گفته خیلی خوشگل میخندی؟
عین خنگولا نگام میکنه میگه نه کی،گفته؟
میخندم میگم من میگم بهت خیلی قشنگ میخندی :))
از قشنگیاش همون خنده هاشه
اقای(ب) وقتی باهاش بازی میکرد فودی غش میکرد از خنده من دلم ضعف میرفت براش
به خانم(میم) گفتم از وقتی فودی رو دیدم دلم بچه میخواد😂😅
خانم میم میگه بچه بود خوشگلتر بود منم نگا فودی میکنم میگم الانم خیلییی خوشگلهههه:))
فودی که داره حرفامونو میشنوه با خنده وشیطنت اخم میکنه
بهش گفتم بدجنس قیافه نگیر خندت قشنگه نه اخمت وتو بغلم میچلونمش:))
پسرا بچه هم باشن جنبه تعریف ندارن خلاصه:))))
بااحترام کامل به تمام پسرای وبلاگ ولی واقعیته مگه نه؟:))))
پ.ن۶:دخترا اصولاً تو این زمینه که کسی بهشون حسی پیدا کرده باشه یا تلاشی کنه براجلب توجه وعلاقه خیلی تیزن!
آقای(ب) یکی دوهفته تلاش کرد تو لفافه ابراز علاقه کنه که من نادیده گرفتم و بالاخره به حرف اومد
تجربه(الف) باعث شده به همه بدبین باشم وهیچکسو باور نکنم واصلاً هیچکسو حرفاشو ابراز علاقه و...رو جدی نگیرم...
نمیدونم این حس تاکی ادامه داره ولی شدتش انقدر زیاده که منِ احساساتیو تبدیل به یه آدمی کرده که هرچقدر ابراز علاقه از اقای (ب) شنیدم وخواهش و... برااینکه حداقل فقط بهش فرصت بدم بشناسمش بعد رد کنم بعد بگم نه! ذره ای احساسم تکون نخورد! که نخورد که نخورد!و فقط گفتم نه!
با شناخت کمی که داشتم بنظرم پسر خوبی میومد حداقل چشم پاک بود ازاون پسرای امن بود ازاونایی که آدم درحضورش حس معذب بودن نداره وساعتها کنارم بود بدون اینکه معذب باشم پسری هست! مهربون بود قیافشم خوب بود مظلوم بود:))
وازهمه بدتر رفتاراش ومظلومیتش منو یاد (الف) مینداخت !ولی تلاشش خواهشش راه به جایی نبرد
حس میکنم توقلبم حس جریان نداره دیگه!
اینا همش تقصیر الفه! شایدم تقصیر خودم که عاشق ادم اشتباهی شدم!
بعد ازآقای (ب) تواین یکماه دونفردیگه هم به نوعی تلاش کردن بهم نزدیک بشن ولی اوناهم راه به جایی نبردن البته سومی هنوز درتلاشه که اینم راه به جایی نمیبره! نمیذارم ببره!
واقعیتشو بخوام بگم
من اصلاً ازهرچی دوست داشتنه میترسم دیگه! ازاینکه یکی دیگه قلبمو دوباره تیکه تیکه کنه بازیچه کنه میترسم! تحملشو ندارم! قدرتشو ندارم!
هنوز فکر میکنم تنهایی درد کمتری داره!
ومیخوام بایستم محکم که دیگه نذارم تنهاییمو کسی ازم بگیره...
پ.ن۷: یه جمله الف این روزا تو ذهنم مدام تکرار میشه وآزارم میده!
میگن نباید به گذشته توجه کنی گذشته گذشته ولی مغز لعنتی حالیش نیست!
امروز داشتم فکر میکردم کاش مغز آدمم مثل معده بود باعرض پوزش آدم وقتی میبینه اذیته سنگینه دست مینداخت ومغز هرچیز اضافی فکر منفی خاطره بد و...داره میورد بالا وسبک میشد!:/
که انقدر آدمو زجر نده...پیر نکنه...قلب آدمو نترکونه!
مغز بااین همه ابهت همچین اپشنی نباید میداشت جدی؟:))
پ.ن۸: یکم تلخ شدم! اشکیم شدم ازتلخیا بگذرمممم دیگه چی بگممم:)
دیگه همینا فعلاً
کم حرف شدم:)) انقدر که خودمم باخودم غریبم!:/
تو زندگی روزمره م از اون محیای پرحرفی که هرثانیه صدتا تاجواب تو آستینش داشت
بلد بود بخندونه شیطنت کنه آتیش بسوزونه دیگه خبری نیست تبدیل شدم به یه دختر اروووم کم حرف که بعضیا فکر میکنن از سرِ غروره:/ بعضیا تصور میکنن بخاطر خجالتی بودنه! که هیچکدوم نیستم:/
واصلا این محیای جدیدو دوست ندارم ولی کاریشم نمیشه کرد! حرفم نمیاد! شیطنتم نمیاد!:/
پ.ن۹:ساعت۷ و۲۲دقیقس من باید پاشم آماده بشم برم سر کار واسه همین دیگه خلاصش میکنم😅چقدر خلاصس واقعا😝😅
آهنگ بندری تقدیم با عشق به بندری دوستان:)))
یاحق❤