آه بلندی از ته دل کشیدم...
زندگی زودتراز اونچه فکرشو کنیم میگذره
به قول فروغ فرخزاد:
آه، چه آرام و پرغرور گذر داشت
زندگی من چو جویبار غریبی
در دل این جمعههای ساکت متروک
در دل این خانههای خالی دلگیر
آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت....
معلومه فاز سنگین برداشتم؟
چلیک اشکم ریخت!
شاعر میگه موی سفیدو توی آینه دیدم آه بلندی از ته دل کشیدم
البته شاعر براخودش میگه:))
امروز ساعت۱۷:۱۲دقه بعد ازیه انتخاب سخت وگذر از قلبم درحالی که داشتم بااحساسم کُشتی میگرفتم که گریه نکنمو قوی باشم
موهامو شونه میکردم که ببافم وبرم بیرون تو فکر غمم بودم
طبق عادت همیشه فرق چپ باز کردم
که یه موی سفید براااق چند سانتی بین موهای مشکی جلوی سرم دالی کرد :))
خندم گرفت بهش ، اندازه یه بند انگشت بود ولی عجیب خودنمایی میکرد لبخند زدم بهش وبا انگشتم نازش کردم:))
آخه
دوستش دارم :)
یه نشونه بود انگار همین امروز که بهش احتیاج داشتم که خیلی چیزارو یادم بیاره
که بگه وقت اشتباه کردنات داره تموم میشه
و...
خواهر کوچیکه چندتا موی سفید داره
داداشم همینطور کلی موی سفیدداره
خواهرکوچیکه همیشه حرص میخورد که چرا من که بزرگترم موی سفید ندارم ولی اون داره:))
هم اون هم من فکر میکردیم بادیدن موی سفید تو موهام احتمالاً از غصه دق کنم انقدر که از پیر شدن نگرانم ولی نمیدونم چرا عاشقش شدم:)
سریع صداش کردم میم موی سفید دراوردم!
اومد نگاش کرد گفت :ووش چقد کوشولوئه مثل خودت؛))
دوسش دارم ولی اون لحظه انقدر یه حسی رو قلبم سنگینی میکردم که اشکام به بهونش ریخت!
ومیریزه
پیر شدم هنوز لوس واحساسی موندم :))
میتونستم فرقو ازیه جا دیگه باز کنم و موی سفیدمو گم کنم بین موهای مشکی ولی همونجوری گذاشتم بمونه
آدم چیزیایی که دوست داره رو قایم نمیکنه:))
اشکام نمیذاره خط چشم بکشم :/
بقیشو شب مینویسم:)
۱۷:۳۰
پ.ن۱:
ساعت یازده شب:)
خیلی خستم ولی اگه الان ثبتش نمیکردم مثل خیلی از حرفا میموندو بیات میشدو از ذهن پاک میشدو هیچوقت دیگه گفته نمیشد
پ.ن۲: امروز بیشتر از اونچه که فکرشو میکردم از دست دادن یه دوست غمگینم کرده بود !
نمیدونم چندبار ولی به کرات تو محیط کار چشمام پراز اشک شدوگوشه چشمموپاک کردم
حتی شیطنتا فودی(مراجعه شود به پستای قبل-تبصره برا احیاناً مخاطب جدید- فودی که بود؟ پسر کوچیکه مدیرم وعشق من)
سر ذوقم نمیورد
بعد سه ماه در حسرت ماچ کردن لپای فودی که نکنه کرونا بگیرم یابگیره، امروز انقدرغمگین بودم که یه ماچ آبدار کردم لپاشو شاید بهتر بشم
:)
چسبییید:)
لپاش رژ لبی شد و رد لبام رو لپا بامزش مونده بود:))
به اصرار فودی حاضر شدم آبمیوه بخورم
ماسکمودراورده بودم همون موقع که دهنمو شبیه کروکودیل باز کرده بودم ابمیوه بخورم(قوطی بود)
خانم ایکس وارد محل کار شد و با ذوق وشوق سلام کنان واحوال پرسی طورانه منو غرق الفاظ قربونت بشم فدات بشم چطوری عزیزدلم سلامتی و...کرد
ماسکموگذاشتم سعی کردم لبخندمو با چشمام نشون بدم مثل همیشه و احوال پرسی کردم
اولین بار توهمین لحظه فقط بی ماسک منودید
چند دقه بعد:
خانم ایکس:میگم ازدواج کردی؟
من: نه
خانم ایکس: نامزد چی؟
من: نه:)
خانم ایکس: چند سالته؟
من:۲۶:)
خانم ایکس: خواستگار داری؟
من: آره:)
خانم ایکس: چرا پس ازدواج نمیکنی؟
من: چون شخص مورد نظرم پیدا نشده
اعتقادات برام خیلی مهمه
(تو پرانتز بگم روحیم با ظاهرم خیلی هماهنگ نیست! مثلاً عاشق نوحه ومراسمات مذهبیم وخیلیم دوست دارم اگه ازدواج کردم همسرم هرسال ببرتم کربلا :))
بعد عقد که صددرصدهمسرباااید ببرتم کربلا!
وخیلی چیزای دیگه
ولی ظاهری نه چادریم نه حتی محجبه
و یکمم به روزو مُدم
عاشق آرایش و لاک ورژو...:/
وخب پسرای مذهبیوخانواده هاشون قطعاً سراغ من نمیان:/)))
پرانتز بستههه)
خانم ایکس: خببب دیگه چیا برات مهمه؟!
من...
و...
خانم ایکس: میخواستم برا داداشم خواستگاریت کنم
۲۴سالشه!
من:😅
انقدری که پسر۲۳-۲۴ساله سال۱۴۰۰به من پیشنهاد شده دیگه فقط تواین موقعیت خندم میگیره😐
بسکه کم سن میزنم
و جالبه براهیچکدومم مهم نیست! که من بزرگترم
برعکس بقیه که خودم رد کردم این یکی ولی بالاخره حواله شد به مامان خانم !:)
پ.ن۳: فعلاً اصلااا جدی نیست هروقت هرکی جدی شد میام مینویسم خودمم میخونم عروس چقد قشنگه ایشاالله مباررکش باد دست دست شله شلههه شلههه کلیلیلیییی بزرگ نمیشم متاسفانه😅😂
پ.ن۴: ازعلوسی که بگذرم :))
پست قبلیو که نوشته بودم خیلی پکر بودم !حالم گرفته بود مثل همین امروز
ولی همون روز دونفر باعث لبخندم شدن
اولیش مدیرم بود که رفته بود سفر کاری وبرام سوغاتی عطر اورد وبیشتراز اینکه سوغاتیه بچسبه جملش چسبید که پراز مهر بود
که اینم سوغاتیت نگی داداشم رفت سفر به یادم نبود یه سوغاتی برام نیورد:)
اینکه خودشو مثل داداشم میدونه معرفتو مهربونیش خیلی قشنگ بود:)
رسیدم خونه پنلمو باز کردم ولبخند دوم نشست رو لبم
یکی از دوستای مهربون بیانی نوشته بود:
سلامِ دوباره!
+کاش بعضی ها بدونند که این دنیا فقط و فقط با وجودِ آدمهای مهربون قابل تحمل هست و اگر این آدمها دیگه نخواند مهربون باشند، واقعا دیگه دنیا قابل تحمل نیست!
+
لینک
حدس میزنید تولینک چی بود؟:))
کتاب بود که هدیه کرده بود بهم😢😍
و اون روز شد یکی از قشنگترین خاطره هام
که باید ثبت میشد
شاید اون دوست بیانی دوست نداشته باشه اسمشو ببرم ولی انقدر که مهربونو بامحبته حقیقتاً به همسر آیندش حسودیم شد😐😂
و اگه دنیا آدمای مهربون نداشت واقعاً زندگی غیرقابل تحمل میشد:)
پ.ن۴: بریم یه چندتا خاطره از محیط کارم بگم😁
چند روز پیش تومحیط کار شلووووغ بود منم سرم گرم کار که یهو یه دختری بایه بچه گریون اومد سمت یه خانمی که نزدیک من بود
گفت: خانم بچه شماست؟
اونم گفت بله
دختره بلند جوری که توجه همه رو جلب کرده بود برگشت بهش گفت واقعاً براتون متاسفم خیلی آدم بی مسئولیتی هستی واقعاً متآسفم
و ول کرد رفت بیرون
حقیقتاً تودلم دختره رو تحسین کردم
این تعداد مادرای بیخیال کم نیستن.کاش آدما بفهمن بچه اوردن وظیفه نیست !بچه اسباب بازی نیست ...
پ.ن۵: سرم گرم کار بودبازم، سرمو بلند کردم بایه بچه گربه روبرو شدم که داشت رو میز براخودش صفا میکردو قدم میزد😐
من که عاشق گربه هام ولی چندتا دختر به دورترین نقطه پناه برده بودن از ترس این نیمچه گربه
به صاحبش گفتم نازش کنم گاز نمیگیره؟
گفت؛ غریبه ها رو بعضی وقتا گازمیگیره وبغلش کرد
منم درحسرت نازکردنش موندم😐خیلی کوچولو بامزه بود:((( منم دلم میخواد:((
یکی برام کادو گربه بخره:(
پ.ن۶: سرم پایین بود حس کردم رومیز یه چیزی جم خورد ازترس یهو تکون خوردم رفتم عقب دیدم یه نوزاد تو یه کریر (کالسکه! سبد! اصلاً هرچی شما میگید) رو میزمه داره دستو پاشوتکون میده😐😂
پاهاش و دستاش اندازه دوبند انگشت بود دلم میخواست لهش کنم😐همون بغل منظورمه😢
ولی بخاطر کرونایی بودن دستام به تماشا کردنش اکتفا کردم😅
پ.ن۷: دختر کوچولو یکی از دوستان
منو یاد گلی میندازه خیلی خوشگلو بوره چشماشم همرنگ گلیه
اطلاعات گلی رولو دادم😐😅
خییییلی دوسش دارم فسقلی نازیه؛)) هرازگاهی بامامانش میاد
اولین بار که دیدمش خیلی ذوقشو کردم گفتم میشه ازت عکس بگیرم؟ خجالت کشید رفت پشت مامانش سرشو به نشونه نه برد بالا
هردفعه میومد بامامانش سعی میکردم باهاش ارتباط برقرار کنم اخه خیلی بچه ها رو دوست دارم
ولی باماسک خیلی سخته ارتباط برقرار کردن ودوست شدن باهاشون
دیروز سرم شلوغ بود صدا یه دختر بچه اومد که گفت سلام :) سمت صدارو نگا کردم دیدم خودشه بالبخند وخجالت نگام میکرد:))
مُردم براش موها بورشو ناز کردم باخنده گفتم سلام عزیزممم اونم دیگه ازم فرار نکرد خندید دوست شدیم بالاخره؛)
اینم باید بچلونم لهش کنم تو بغلم:)
پ.ن۸: بازم خاطره بگم یابسه؟:))
بقیش برابعد😅
پ.ن۹: هرکی خوند خداقوت ❤😅
پ.ن۱۰: