برای تو مینویسم...

برای تو مینویسم  که عزیزتر از جان شدی 
و لازم تر از نفس.
عزیز دور،
عزیز دست نیافته،
عزیز بوسیدنی،
عزیز قلبم،
برای تو 
مینویسم که خواستم تورا در آغوش بکشم؛
ولی دستانم کوتاه بود.
برای تو 
مینویسم که بوسیدنت آرزو بود.
برای تو 
مینویسم که یک جهانی.
مینویسم برای 
تمام روزهایی که قرار است نباشم.
باشد که بدانی 
و بدانند که تورا دوست می داشتم؛
 بسیار،
 بسیار...

 

پ.ن1:

یکی از سخت ترین لحظات بودن وگذروندن پیش یه پسریه که میدونید روتون نیمچه کراش داره
یه بار نه دوبار نه بیشتر سه بار خواسته باهاش باشید وجوابش نه بودهه
این نیمچه کراش میشه یا کراش تمام؟:)

پ.ن2: آقای نون گفتن فردا برو شعبه( الف )
همین الان زنگ زد گفت برا فردا نیرو نداره خانوم میم(من) رو بگو بیاد شعبه اینجا
بهش گفتم خانوم میم  نیرو اصلیمه باید همینجا بمونه
یکی دیگه از بچه ها رو میفرستم
(الف) اصرار که نه خانوم میم فقط! از کارش راضیم فقط همون!
آقای نون ادامه داد: بهش میگم مگه تو بقیه بچه ها رو دیدی میشناسی؟  بقیه هم خوبن یکی دیگه رو میفرستم!
ولی الف زیر بار نرفته گفته فقط خانوم میم!
آقای نون حرف میزد ومن بالبخند نگاش میکردم وتو ذهنم دنبال بهونه که فردا رو بپیچونم نرم اون یکی شعبه پیش( الف )

آقای نون انگار که ذهنو هدف پسرشو خونده
گفت: نری اونجا مختو بزنه اونجا موندگار بشیا

نگا کردم به امید که کنار دست باباشه داشت ریز ریز میخندید
انگار همشون هدف الفو فهمیدن!

گفتم فردا رو قول نمیدم شاید نتونم برم
آقای نون کلی اصرار که بحث خودم واینجا بود مشکلی نبود نیای الف گناه داره دست تنهاست برو جبران میکنم
گفتم فردا خبر میدم...

پ.ن3:
 تمام دیشب داشتم فکر میکردم تو ذهن وقلب آدم چطور فعل وانفعالاتی پیش میاد که آدم دیوانه وار کسی که بهش اهمیتی نمیده ودوستش نداره رو دوست داره انقدر زیاد که نمیتونه بیان کنه حدو اندازشو

انقدر زیاد که همه بگن دیونه ای عقل نداری و...
بعد دوست داشتنو اهمیت  دادن بقیه حسی براش بوجود نمیاره؟

کاش میشد بفهمم!!! چرا آخهههه ! چراااا!!

پ.ن4:
ظهر آقای نون تماس گرفت که مطمئن بشه میرم
وبخاطر آقای نون قبول کردم گفتم باشه میرم
نه که الف پسر خوبی نباشه که خیلی خوبم هست خیلی زیاد پسر چشم پاکو امنیه
ولی بخاطر ابراز علاقش معذبم

اونجا خودم نیستم زیادی آرومم شیطنت نمیکنم به ندرت حرف میزنم
دلم نمیخواد بزنم تو ذوقش ولی مجبورم به شیطنتاشوشوخیاش برا صمیمی شدنم خیلی واکنش نشون ندم
و همونجوری خشک و اروم بمونم

وهمه اینا مجموعا لحظات سختی رو باعث میشن:(

پ.ن5: بااینکه میدونم( الف) خیلی خوبه  ولی دلم برا الف_نون یجور دیگه رفته که رفته که رفته:(((((


پ.ن6: الف دومم از اون جهت که پسر آقای نونه مخففش میشه الف_نون:))
نمیدونم چرا زندگیم گره خورده به الف_نون:))

 

پ.ن7: یه جا خوندم جنگیدن واسه آدمی که دوستتون داره کار درستیه ولی جنگیدن برااینکه کسی دوستتون داشته باشه نه!!

خیلی درسته... 

چون اصولا دوست داشتن با جنگیدن بوجود نمیاد واینو میفهمم وبخاطر همین براش تلاشی نمیکنم هرچند که برام دردناکه که کسی رو که خیلی دوست دارم نخواهم داشت و اون هیچوقت اندازه ای که دوستش دارم دوستم نداشته ونخواهد داشت...خیلی 

 

پ.ن8: یه زمانی عاشق معاشرت بودم نمیدونم چی شدم که همه پستارو میبندم که همه پستارو میخونمو حرف نمیزنم ...کامنت نمیذارم

ولی مینویسم همچنان به امید اینکه حس نوشتن نره حس تعلق به اینجا ازبین نره که دوستای اینجا بهترین حساو روزارو برام ساختن...

 

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan