:) معجزه اتفاق میوفته(بمونه به یادگار از زندگی دوباره1400/8/20)

 

 

 

خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان
تو شاهکار خالقی، تحقیر را باور نکن...


خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو، زنجیر را باور نکن...
 
این روزا دوباره مدام این شعر تو ذهنم تکرار میشه...
معجزه  ...واژه ی عجیب غریبیه انقدر که وقتی رخ میده آدم از بیان حسی که داره عاجزه...



چیزی که تجربه کردم چیزی که شبیه یه رویا بود یه اتفاق دوووور ولی به سرعت نور اتفاق افتاد
جوری که هنوز موندم چطوری باید شکر گزاری کنم؟



یکماه پیش دکتر نگا آزمایشم کرد گفت چند سالته؟
گفتم26
نتونست تاثرشو از تو چهرش نشون نده چهرهش رفت تو هم لبشو گاز گرفت گفت خیلی متاسفم میدونم خیلی دردناکه ولی متاسفانه یه کلیه ای که داشتی از کار افتاده!!!

پذیرشش سنگین بود!خیلی سنگین...
یه کابوس بود ازبچگی وقتی تو 10سالگی فهمیدم یه کلیم مادرزادی کار نمیکنه
و کودکیم تو بیمارستان گذشت کابوس این روزو داشتم که نکنه اون یکیم از کار بیوفته!
یه کابوس وحشتناک داشتم همیشه باهام بودبه  اسم دیالیز
که تا 26 سالگی تاهمین الان باهام بود

از بچگی دردای زیادی کشیدم سالها بیمارستان بستری بودم عمل جراحی دراوردن کلیه مشکل دار رو داشتم ولی هیچکدوم برام دردناکتر از اتاق دیالیز روبروی بخش کلیه که یواشکی ازلای در مابچه های بخش کلیه نگاش میکردیم نبود!
همیشه همه امیدم توهمه اون دردا یه کلیه ای بود که داشتم که قرار نبود دیالیزو تجربه کنم
دیالیز وحشتناکه...
جانکاهه...

حالا تو 26سالگی دکترا خبر دادن که کابوستو باید تجربه کنی زندگی کنی!
دربه در دکترا شدم یکی یه امیدی بده...
یکی بگه قرص دارو بستری هرچیزی کلیم برمیگرده...
ولی حرف همشون یه چیز بود دیالیز !دیالیز تنها راهه برا زنده موندن وکلیه از کار افتاده رو نمیشه کاری کرد!
چندماه دویدم هرروز دکتر آزمایش ازاین دکتر به ادن دکتر تلاشام به درو دیوار کوبیدنام نتیجه نداد که نداد پذیرشش سخت بود خیلی سخت ولی بالاخره
تسلیم شدم چاره ای نداشتم 
باید تسلیم روبرو شدن با چیزی که ازش وحشت داشتم میشدم



باید میپذیرفتم زندگی بی کیفیت دردناکه با دیالیزو

شروع دردای طاقت فرسا و دوری از زندگی معمولی رو باید میپذیرفتم

تسلیم شدم وخودمو سپردم به خودش
پراز غم بودم پراز درد پراز حس ترس پراز بغض وحشت فشار روحی 

 

گریه میکردن ولی ته دلم تواوج غم فقط میگفتم توخدای مهربون منی چیز بد نمیخوای برامن

دکترمتخصصم سه بار نامه داد دستگاه دیالیزو بزنم

ومن یکماه تمام اینکارو به تعویق انداختم  وهربار باین جمله روبرو میشدم چرا دستگاهو نزدی؟

جوابن این بود:امید داشتم کلیم خوب بشه

دکتر:امید چی؟ کلیت دیگه کار نمیکنه الکی امیدداری چطوری کار کنه

دیالیزو باید شروع کنی تاحالت اورژانسی نشده

بالاخره کنار اومدم

دکتر دوتا نامه  داد نامه جراحی دیالیز و نامه دومم برااینکه شروع کنم درکنار دیالیز کارا مراحل پیوندو انجام بدم تا شاید یه کلیه برام پیدا بشه
چهارشنبه 19 آبان بابرگه معرفی به دست بامامان رفتم برا جراحی دیالیز بخش کلیه

گفتن تخت خالی نداره بخش
شنبه تماس بگیرید اگه تخت خالی داشتیم پذیرشتون میکنیم براجراحی

دفتر اهدا پیوند بخش رو برویی بود
نامه دومو بردیم دفتر اهدا پیوند تا بگن باید چیکار کنیم
15تا برگه ونامه بهم داد گفت باید از تمام این متخصصا تاییدیه سلامت بیاری!
اگه همه این فاکتورای مدنظرمون اوکی بودن که شامل اکثر اعضای بدن بود (گوش وحلق وبینی،قلب،سونو لگن وشکم وپهلو،بیماری های ویروسی،گوارش،ریه،حتی مشاوره روانشناسی ودندون پزشکی و...)

تازه پروندت کامل میشه و تو لیست قرار میگیری چون کوچکترین  مریضی وعفونتی باعث میشه کلیه پس زده بشه باید از همه لحاظ سلامت باشید وگرنه پیوند فایده نداره جواب نمیده!

خانمی برا خواهرش اومده بود گفت حدود 3ماهه دارم برا خواهرم دوندگی میکنم تا این چکابا رو تموم کنیم هنوز تموم نشده خواهرم یکساله داره دیالیز میشه

وراهنماییمون کرد چطوری پیش ببریم اینارو تا زودتر انجام بشه

ساعت یک ظهر رسیدم خونه آنلاین سعی کردم از چندتا متخصصا نوبت بگیرم براچند روز متوالی تا هنوز جراحی دیالیز نکردم ازاین حجم متخصص وچکاب چندتاییو انجام بدم سبکتر بشه وزودتر انجام بشه

ازخستگی ومریضی وحال بد خوابیدم 2ساعت بعد ساعت 5عصر ازهمون دفتری که چند ساعت پیش بودیم تماس گرفتن که همین الان پاشو بیا اینجا
یه مورد مرگ مغزی داریم گروه خونیش به تو میخوره....خوابالو ماشین گرفتیم رفتیم انقدر سریع اتفاق افتاد که حتی مغزم توانایی پردازشو نداشت...

وقتی وارد دفتر شدیم 4تا خانواده دیگم بودن
لحظه های سنگینی بود اوایلش
ازبین ما 5نفر فقط دونفر نجات پیدا میکرد !

3تا پسر
2تا دختربودیم

پسرا متولد 70_74و80
من و دختر 36ساله

اونا پرونده هاشون کامل بودو چکابا انجام شده بود
همشون بالای 2سال دیالیز میشدن
و چندنفرشون 5بار گروه خونی بهشون خورده ولی آزمایش بافت نه

آزمایش بافت تعیین کننده اینه بین اون ادما بیشترین شباهت بافتی به کیه که بدن کلیه رو بپذیره

هممون آزمایش بافت باید میدادیم نوار قلب ورادیو گرافی قفسه سینه که مطمئن بشن مشکل قلبی وریه نداریم براعمل جراحی قلب وریه الویت بود بین 15 تا متخصص

من تنها کسی بودم که نه پرونده داشتم نه ازمایشی داده بودم جز چند تاازمایش خونو چیزایی که برا متخصص خودم گرفته بودم هیچ تاییدیه از اون نامه هایی که داده بودنو نداشتم نه حتی دیالیز شده بودم!

ولی فقط بخاطر گروه خونیم شانس آزمایش بافت بهم داده شده بود

انگاز نه انگار قرار بود بین ما 5نفر فقط دونفر انتخاب بشه
اونا بهم کمک کردن که بتونم آزمایشامو سریع انجام بدم اخه انقدر این راهو رفته بودن حفظ بودن کارایی که باید انجام میدادنو

ساعت 9شب بالاخره آزمایشا تموم شد
قرار شد بریم خونه تا بیمارستان خبر بده کی بافتش میخوره...

تا ساعت یکو نیم بیدار منتظر موندیم خبری نشد از خستگی روز شلوغ منو مامان خوابمون برده بود تو اون لحظه که داشت چشمام میرفت ودلم پراز آشوب بودو نمیدونستم حتی بخوام این اتاق برام بیوفته یانه  باهاش ححرف زدم که تووخدای بزرگ منی خدای مهربون منی  میدونم تووبهترینارو برام میخوای همونی که خوبه بهترینه برام رقم میزنی میسپارم به خودت هرچی صلاحه وخواست توئه دلم اروم شد وخوابم رفت...


ساعت 2شب با زنگ گوشی بیدار شدم
که محیا پاشو همین الان بیا بیمارستان آزمایش بافت تو مثبت شده
چون معمولا سه نفر نهایی میشد یه نفر رزرو
گفتم 3 نفر یا دونفر؟
گفتن دونفر فقط!

گیج ومنگ نمیدونستم چی شده چطوری اینطوری شده انقدر سریع!!
من شنبه تازه باید جراحی دیالیز میکردم
بعد دوهفته تازه روند دردناک هرروزه ی دیالیز شروع میشد!

ولی شنبه !!!!

با خانواده ساعت 2شب راهی بیمارستان شدیم
دستیار دکتر اومد گفت چند وقت دیالیز میشی؟
گفتم دیالیز نشدم تاحالا
گفت چرا؟دکترتون حتما گفته باید دیالیز بشید
بدون دیالیز نمیتونی پیوند کنی که کلیه پس زده میشه

گفتم تازه فهمیدم کلیه م کار نمیکنه و تازه همین امروز رفتم برا دیالیز که گفتن شنبه بریم پذیرش میکنن
تخت خالی ندارن
همین امروزم زنگ زدن بیا گروه خونی وبافتت میخوره ماهم اومدیم

تا صبح آمادم کردن گفتن بابا رو اوردن رضایت بده برا عمل
6صبح زنگ زدن دکتر معالجم که محیا کاندید پیونده ولی تاحالا دیالیز نکرده(همچین چیزی بی سابقه بوده وهیچکس نمیدونست چیکار میشه کرد و نبوده همچین موردی )
دکترم گفتن اورژانسی 3ساعت دیالیز بشه بره برا پیوند با ضمانت خودم

(وقتی کلیه کار نمیکنه کراتین خون خیلی بالا میره
حد نرمال کراتین0/6تا 1/1
وکراتین خون من 9 بود یعنی 9برابر چیزی که باید میبود یعنی برای رسوندنش به یک با دیالیز که کلا غیر ممکنه و باسالها دیالیز تازه ممکن بود برسه به 3و4)

دیالیز اورژانسی وسریع فقط از طریق رگای گردنه!

صبح ساعت 6 بردنم تو اتاق جراحی ودرحالت بهوشی
از گردنم رگ گرفتن کتتر برا انجام دیالیز
منی که برا دردا هیچوقت گریه نمیکنم انقدر که ازبچگی انواع دردا وسوزنو عملو تجربه کردم که آستانه تحمل دردم رفته بالا وقتی هی سوزنو فرو میکرد تو گردنم درد وحشتناکی میکشیدم 
مدام میگفت لعنت به این وضعیت رد نمیشه
ودوباره جای دیگه رو سوزن میزد
چنان دردی تجربه کردم وچنان چنگی به خودمو تخت مینداختم که انگار داشتن جونمو همونجا میگرفتن
ووقتی دوتاسوزن بلند عمود بر گردنم گذاشتن بمونه تو گردن وپانسمان کردن دیگه اشکام جلو بقیه بی صدا میچکید...

و 6 روز این درد واین سوزنا بامن بودن وموندن
6 روز تمام دو تا سرنگ دو گردنم بود که باهر تکونم مثل انتن تکون میخورد وتیر میکشید
و6 روز من سرمو تو آی سیو از رو بالشت نمیتونستم تکون بدم!

بعد زدن سوزنا باهمون درد بردنم بخش دیالیز سه ساعت دیالیز شدم

روانشناس اومد بالا سرم باهام صحبت کرد 

بعد از اونم دکتر پزشک قانونی از اینکه ممکنه برم تواتاق عمل وبرنگردم و... صحبت کرد وازم امضا و اثر انگشت برای اعلام رضایت خودم خواست...

 

مشاوره و پزشک قانونیو تو همون حالت درد وزیر دستگاه دیالیز گذروندم

بعد ازدیالیز  اوردنم بخش با دستیار اول جراح صحبت کردم سوالاشو پرسید وبعد بردنم اتاق عمل
پنجشنبه 20آبان ظهر بیهوش شدم

نمیدونم چه روزی بود که با صدای بلند ومکرر پرستار که اسممو صدا میکرد به سختی لای چشمام باز شد وصداها رو میشنیدم که داره ری اکشن میده و یه چیزی از ته گلوم کشیدن بیرون ماسک اکسیژن گذاشتن ودیگه هیچی نفهمیدم
هنوزم نمیدونم کی بوده چند ثانیه چشمم باز شده
به مامان گفتن اگه بهوش نیومد برو فردا بیا
انقدر عملم طولانی شده بود ودوز داروی بیهوشی که به من زده بودن بالا بود که تا یکشنبه هوشیاری نداشتم
یکشنبه بعد 4 روز تو آی سیو هوشیاریمو بدست اوردم

اونم زیر یه عالمه دستگاه ...
6 روز سخت وطاقت فرسا رو توی آی سیو تجربه کردم که هرروزش یه عمر گذشت

مامانو از پشت شیشه آی سیو از رو تخت میدیدم فقط
ملاقاتی نداشتیم
بااون همه درد و دستگاه وسوزنو که تو گردنم بودو شلنگایی که به پهلوم وصل بود خودم باید از پس خودم برمیومدم

که هرروز آی سیو خودش یه داستانه

بالاخره روز 7م به بخش سی سی یو منتقل شدم!
ودونه دونه درد کشیدن تک تک شلنگا و سوزنا
و حالا واکنشای بعدی و دردای عجیب این عمل
که همچنان ادامه داره...
دلم میخواست وقتی مرخص شدم بنویسم
ولی هنوز بستریم...


انقدر درد تجربه کردم
که الان همچنان بستریم و همچنان درد دارم
ولی چون کمتر شدن
میشینم میگم خدایا شکرت
پا میشم میگم خدایا شکرت
غذا بخورم میگم خدایا شکرت

انگار تا یه دردی نکشیم نمیفهمیم(نمیفهمم) چقدر نعمت هست که باید بابتش خدارو شکر کنیم

تا همین دیشب انقدر وسیله بهم وصل بود که شب تا صبح نمیتونستم تکون بخورم
همش به کمر بودم
وکمرم دردمیکرد و نمیتونستم کاری کنم حالت وحشتناکیه خیلی دردناک که مجبور باشی به یه حالت روزها باشی اونم پراز درد
حالا حتی وقتی میتونم برم رو پهلوی مخالف عملم هرچند با درد هم خداروشکر میکنم
هرروز از این روزا یه طوماره که نگفتنیه

باهمه ی دردایی که تجربه کردم واشکایی که ریختم
و هنوز ادامه داره خداروشکر هزاران بار

تواین مدت کسی نبوده تو بیمارستان نفهمه من بدون دیالیز پیوند کردم و تعجب نکنه 

اینجا تمام این مدت زمزه ی این بوده که چقدر عجیب 

ببین وقتی خدابرایکی بخواد چطوری میخواد که همه آدماش توش میموننا

پرستارا باهم میگفتن به دکتر دیگه میگفت باورت میشه دیالیز نکرده پیوند کرده؟

اونم میگفت چه عجیببب نداشتیم تاحالا خیلی عجیبه!

اون یکی پرستار تو آی سیو نازم میکرد ومیگفت خدا خیلی دوستت داره ها 

یه پرستار دیگه میگه تو جز معدود آدمای خیلی خوش شانس کره ی زمینی هیچوقت دیگه به ذهنت خطور نکنه تو بدشانسیا هیچوقت ! خدا خیلی دوستت داره و... 

حرف من پیچیده بود بین بخش پیوندو بیمارو مریض ودکتر که معجزه آسا نجات پیدا کرده

وقتی انتقالم دادن بخش 

همه آدما بخش بیمارا دکترایی منو میدیدنو لبخند میزدن وخوشحال بودن دارم راه میرفتم ومدام میگفتن مبارکت باشه کلیه جدید مبارکت باشه خداروشکر داری راه میری ومن هیچکدومو ندیده بودمو نمیشناختم فقط اونا منو میشناختن:)

خدایاشکرت❤


پ.ن1:
فرشته ای که اعضاشو اهدا کرد یه دختر 19 ساله ی نخبه بود فقط 19سالش بود...

از روزی که عمل کردم مدام دارن به اینکه من قراره تواین زندگی چیکار بکنم که اینجوری معجزه آسا زندگی دوباره بهم داده شده 

جون یه دختر کوچیکتر ازمن رفته که من زندگی کنم 

ومن الان باید زندگی رو چطوری باید پیش ببرم چیکار کنم که قدر این نعمتو دونسته باشم که قدر زندگی دوباره رو دونسته باشم 

باید کار خاصی بکنم؟

چراعمرم به زندگی بوده وکلی علامت سوال و حسای عجیب دارم....

که فقط از خودش خواستم راهو نشونم بده:)

 

پ.ن2: تازه یادم اومد سلام نکردم!

سلومممم علیکم احوالتون؟

خیلی بامرامیو میدونستید؟

که تواین مدت که نبودم پیام دادید وبم اومدید به یادم بودید 

خیلی با معرفتید  😢💙 کاش بتونم جبران کنم بتونم بودن کنارتونو مثل سابق پررنگ کنم...



پ.ن3 : من چند خانواده جدید پیدا کردم:)

3 تا داداش نصیبم شده:)

 

چونکه کلیه وکبد فرشته نجاتم به دوتا پسر رسید

کلیه به یه پسر متولد 70
وکبدش به یه آقای جوون 32 ساله که یه دختر کوچولو داشت

دوهفته سه هفته مثل دوتا داداش کنارم بودنو مراقبم

 

معتقد بودن ما سه تا خواهر برادریم:)
خلاصه که دوتا داداش مهربون ودوتا زن داداش ویه بچه برادر پیدا کردم:)

 و داداش سوم

داداش  کوچیکه فرشته نجاتمه که دوست دارم ببینمش 

 یه خانواده ومامان بابای جدید ویه داداش کوچولوی جدید که خیلی دلم میخواد ببینمشون
ولی تا 6 ماه باید قرنطینه باشم یه روز حتما میرم مادرشو بغل میکنم داداششو بغل میکنم شاید ذره ای تسکین دردشون بشه بیصبرانه منتظرم مادرشو به آغوش بکشم... وقتی مامانمو میبینم با بیماری من چقدر بی تابی کرد و اشک ریختو نذر کرد میفهمم چه دردی داره میکشه مامان فرشته نجاتم...
پ.ن4:  پشت در اتاق عمل عموی فرشته نجات دهنده من به پرستارا گفته محیارو میخوام ببینم محیا کیه(شاید چون تنها دختر گیرنده من بودم دوست داشته ببینتم شاید دلش آروم بگیره ولی منو متاسفانه برده بودن دیالیز )

پ.ن5: قل کلیه هرروز روزی چند بار بهم سر میزد برام خوراکی میورد عکسای زیادی میشد بعنوان خاطره ازاین روزا گذاشت ..از زخما وکبودیام از دردام ولی ترجیح دادم قشنگتریناشو بذارم وفقط یه عکس از جایی که بودم که یادم نره عکس بشقاب میوه هم
بمونه به یادگار از قل کلیه م که من هنوز صورتمو نشسته بودم ساعت 6صبح یه بشقاب میوه برام اورد :) هرروز خوراکی میورد برام هرروز پیشم میومدن حالمو میپرسیدن ومن واقعا حس میکردم دوتا داداش دارم که مدام مراقبمن:)

پ.ن5: داداشا دوتاشون مرخص شدن فقط من موندم وامروز به شدت دلم گرفت فقط اونا رو داشتم باهاشون حرف میزدم زمان میگذشت واقعا انگار خانوادم بودن:):

پ.ن6: اینجا بخاطر ارومی بیش از اندازوصبوریم  ازم خیلی خوششون میاد همه پرستارا میگن خیلی دوستت داریم خیلی ارومی
نمیدونن محیاتون چه زلزله ایه:)) 
درد که دارم همیشه ارومترینم! برعکس بقیه که موقع درد اه وناله میکنن من اروم وبی صدا میشم فقط نهایت بی صدا اشک بریزم

پ ن7:
چیزی که اینجا رو قابل تحمل کرده مهربونی زیاد پرسنلشه، پرستاراش و دستیارای پزشک جراحم که مدام بهم سرمیزدن تیم اتاق عمل همشون خیلی مهربون بودن
تو اتاق  عمل  باهم برام میخوندن کلیه نو مبارک کلیه نو مبارک:) محیا داریم چه محیایی:))

پ.ن8: یکی از بامزگیای اینجا هم اینه همه پرستارا و...فکر میکنن من 17_18سالم
درحالی که کمتراز 4سال باهمشون اختلاف سن دارم
 منو تو تمام این مدت دختر قشنگم صدا میکنن:))
خانم (ج) بعد دوهفته که صدام میکرد دختر قشنگم درحالی که خودش متولد 70 هست
پرسید محیا کلاس چندمی؟
خندیدم گفتم لیسانس دارم:))
باتعجب نگام کرد گفت مگه چندسالته؟
گفتم متولد 74م
باخنده وتعجب سرشو تکون داد گفت الان باید میگفتی سوم دبیرستانی نهایت:))

گفتم میدونم همه میگن 17_18ساله میزنم:)

وخب این اولیش تو این مدت نبود که فکر کرده بود 16_تا18سالم:)

پ.ن9:امروز داشتم با پرستاره با نگرانی درمورد یکی از قرصام حرف میزدم بافت بلند موهام از شالم زده بود بیرون که متوجهش نبودم دیدم پرستاره بافت موهامو گرفت تو دستش نگاش میکرد لبخند میزد:)

موهایی که خیلی دوستشون دارم و وقتی مرخص شدم باید کوتاشون کنم که راحت تر استحمام کنم چون بدنم اونقدری ضعیف شده که ساده ترین کارا هم سخت شده برام  حتی بلند شدنو دستو صورتمو شستن برام سخت  وسنگینه تمام بدنم از شدت ضعف میلرزه وباید به یه جایی تکیه بدم بتونم سرپا بمونم دستو رومو چند دقه فقط بشورم ودوباره بیوفتم روتخت یکساعت تا یکم دوباره بدنم جون پیدا کنه 

پ .ن10:یه متنی خوندم میگفت یوقتا خدا دردای جسمی میده که دردای روحیت ازبین برن اینو الان خیلی بهتر درک میکنم قلبم سبک تره روحم آزادتره از تعلق خاطری که داشتم نمیدونم چی شد و حتی نمیدونم موندگاره یانه ولی فقط میدونم اون درد تو قلبم کمرنگ شده انقدر که خدارو به خدارو به خودم نزدیک میبینم انقدر حس عجیبیه که حس میکنم باهاش حرف میزنم صدامو میشنوه وبه موقع ترین لحظه دستمو میگیره که درد علاقه ونبود ودوست داشتنو نداشتن یه بنده براش کمرنگگگگ شده مگه میشه این پازلی که اینشکلی چیده شده برامنو ببینمو دیگه چیزی به اصرار از خدا بخوام؟ من هنوز تو شوک اتفاقاتیم که من به گمان خودم اتفاقن ولی خیلی منظم از قبل از طرف خدا برامن چیده شده بوده که  بعد چندین ماه درگیری و دکتر و... من همون روزی جایی باشم که همون روز یه خانواده رضایت اهدای پیوند دختری رو میدن که نه تنها گروه خونی که بافت بدنشم به من میخوره ! حالا که نگاه وبلاگم میکنم حتی باورم نمیشه این همه عاشقانه رو من نوشتم  خیلی حس عجیب غریبیه:)

وخدارو هزار مرتبه شکر..

پ.ن10: دیگه یادم نمیاد چیزی بنویسم التماس دعای شدید وزیاددارم😢❤
پیوند تازه اول راهه
کلی مراقبت بعدش هست که خیلیم سخته که بدن کلیه عضو جدیدو پس نزنه
دعا کنید لطفا برام که زودتر شرایطم خوب بشه مرخص بشم 19 روزهه بیمارستانم وخیلی سخته :(دوست دارم برم خونمون:((
دوستتون دارم وببخشید بابت پرحرفیام خیلی سعی کردم خلاصه بنویسم :))

یه چیزایی باید ثبت میشد که هیچوقت از ذهنم نره  تمام سعیمو کردم متنم احساسی نباشه فقط تعریف ساده برا ثبت باشه و اطلاع دادن از احوالم برا دوستانی که درجربان حالم بودن:)

 

التماس دعا ودوستتون دارم ❤

 

  • محیا ..

دعا میکنم زودتر حالت خوب بشه محیا جان.

بلا به دور باشه ازت❤️

 

 قربونت برم عزیزمممم مرسییی 😍😘❤ایشاالله سلامتی همه مریضا😢

سلااام

خداروشکررر

ایشالا زودتر مرخص بشید و خوب خوب و سلامت

زندگی اصلا مال کسایی مثل شماست که براش احترام و معنا قائل هستید، خیلی ممنون که توی این حال خیلی زیبا از این تجارب و درد ها و سختی و شیرینی هاش برامون نوشتی

یه کلمه ای دلم میخواد بگم ولی نمیدونم چی مثلا شبیه عخیییی


سلاممم آقا محمد حسین:)
خیلی ممنونمم 🌹🌹🌹 انشاالله سلامتی همه مریضا 

ممنون از شما که وقت گذاشتید وخوندید وهمراهید لطف دارید🌹

:)
یه دوستی دارم از زمانی که جنابخان به آخی میگفت عخییی تا به اکنون چندین ساله ندیدم بگه آخیییی همیشه میگه عخیییی تو غمگین ترین حالتاهم میگه عخیییی آدم خندش میگیره بیشتر:)


سلام! حالتون چطوره؟

عجب داستانی... واقعا شرمنده من اصلا از این قضایا خبر نداشتم. یعنی خوب جدای از اینکه به بلاگ بیان کم سر میزنم انتظار هم نداشتم کسی این سختی‌ها رو پشت سر بزاره... خودم همیشه غر میزنم هیچکس نیست یادی کنه ازم ببینه مردم زندم یا چی ولی خوب به قول خارجیا jokes on me. حالا خوبه دوستامون مثل من بی معرفت نبودن و پیگیر بودن :)

واقعا آدم سرسختی هستین! نمیدونم چه معجزه‌ای هستش ولی باید از شما زندگی کردن رو یاد گرفت. من خودم اگر تو شرایط شما بودم امیدم رو صدبار از دست داده بودم ولی شما تسلیم نشدین و همچنان مثل شیر ایستادین. خدا واقعا دوستتون داره :) همیشه همینطوری ایمان و روحیتون رو زنده نگه دارین همیناس که شما رو جوون نگه داشته! :))

خدا روح اون پسرم شاد کنه... واقعا آدم تا نبینه نمیفهمه که اهدای عضو چقدر مهم و حیاتی هستش. باید فرهنگ‌سازی بشه و مردم درک کنن که وقتی یکی دچار مشکلی میشه که برگشت به زندگی براش مقدور نیست دیگه اعضای بدنش به کمکش نمیان. اینکه عضوی یک فرد دیگه رو زنده نگه میداره بهتر از این هستش که همون عضو زیر خاک بمونه و بپوسه!

در هر حال ان‌شاءالله حالتون زود بهتر بشه و همیشه تندرست باشین ❤️ کمپوت آناناس بخرم؟ :) ضرری که نداره؟ همیشه شاد و سلامت باشین!


سلام محسن خان شکر شما خوبید؟:)

دشمنتون شرمنده این حرفیه بابا فقط تعداد محدودی از دوستان که خصوصی باهم درارتباطیم درجریان بودن بعد وقتی خودم عمومی چیزی ننوشته بودم چه انتظاری میتونم داشته باشم وچه شرمندگی آخه؟:)
شما خیلیم لطف دارید همیشه وقت میذارید محبت میکنید این همه نوشته ها رو میخونید کامنت میذارید خیلیم ممنون وسپاس گزارتونم:)

خودمم متاسفانه گاهی همینجوریم  که تو دلم میگم فلانی چقدر بی معرفته نمیگه مردم زندم:))
ولی واقعیت اینه ما بخشی از زندگی ادما رو میبینم 
ممکنه هر آدمی تو یه زندگی عجیب غریب با کلی درد و رنج واتفاقات طاقت فرسا داره دستو پنجه نرم میکنه که مااز هیچکدومش خبر نداریم فقط یه بخش کوچیکیشو میبینیم ومیگیم چقدر بی معرفته و...
واین فکر میکنم نقصه که خودم چند سالیه سعی میکنم کمتر کنم این حالتو انتظارو حذف کنن درک کنم وهروقت اینجوزی به ذهنم اومد این چیزا رو به یاد بیارم که من فقط یه گوشه ویه نفر از یه دنیای بزرگ پراتفاق یه آدمم نه همش:)


خیلی ممنون از لطف ومحبتاتون انشاالله همینجوری باشه 
ولی خب درواقع کلی گریه هم کردم غرو نقم زدم:)) اونقدرم سرسخت نبودم مثل بچه ها وقتی دردم میومد گالن گالن اشک میریختم😆

جوون موندنم برااینه اکسیر خالص جوانی خوردم تو سن 17_18ظاهر واخلاق فریز مونده😅
نپرسین اکسیر جوانی چیه که عمرا بگم فقط الکی مثلا من خیلی خفنم😆😅

نوشتید روح اون پسرو شاد کنه تازه متوجه شدم ننوشتم دختر بوده
مرسی که کمک کردید درستش کنم متنو البته خوندم بعدا متنمو دیدم ادبیاتم چقدر تو دیواره یه جاهاییو کلا فعل نداره جمله تموم نشده:))))
دیگه تو شرایط بدی نوشتم اونم خورد خورد ادبیاتم به هرچیزی شبیه جز فارسی:))

دقیقا همینه که میگید اهدای اعضا خیلی مهم وحیاتیه ولی دل بزرگیم میخواد عزیزاشونن پاره تنشونه به هرحال خیلی سخته
وخداروشکر بنظرم داره اهدای اعضا جا میوفته 
تو بیمارستانی که من بودم بعد من چندین پیوند انجام شد یعنی ما 3نفر از یه نفر عضو گرفتیم 
تواین دوهفته ای که بودم 6 نفر دیگه از 2 نفر دیگه بافاصله یکی دوروز نجات پیدا کردن 
درواقع تو این 20 روز 9 نفر آدم عضو گرفتن:)

ممنونم انشاالله سلامتی کامل همه مریضا:)🌹

بعد عمل بخاطر قرصایی که میخورم وسرکوب کننده سیستم ایمنی بدنن وکورتون دارن اشتهام یجوری زیاد شده که خوردنی وجود نداره که بهش نه بگم:)))


مرسی که این همه احساسات رو باهامون به اشتراک گذاشتی. خدا عشقش رو با درد نشون میده و اینجوری ما رو نزدیک به خودش میکنه. مسیر فوق العاده سختی رو توصیف کردی ولی همون اتفاقای مثبتی که توشه داره نشون میده که یکی حواسش هست که درد زیادی بهمون میده ولی حواسش هست که چقدر درد میده.

ممنون از شما که وقت گذاشتید وخوندید🌹🌹

دقیقا ترسناکترین حالت اون زمانیه که خدا دیگه کاری به کار آدم نداره  ورها میشه برامن ترسناکترین حالت وبدتر از هر دردی همینه که حس کنم صدامو نمیشنوه که انقدر بد شدم که گذاشتتم به حال خودم وهمیشه ازش میخوام دستمو ول نکنه 
توی همه این دردا هم کلی حس خوب پیدا میشه وقتی آدم میینه خدا صداشو شنیده دستشو گرفته حواسش بهش هست
خیلی هم حس خوبیه هم اینکه آدم بابت ناامیدیاش بدیاش بریدناش شرمنده میشه که خدای به این بزرگی وبخشنده ای داره ودچار ناامیدی شده 
مدام به این فکر میکنم باآدما اگه ایمان قوی داشتیم که نترسیم که ناامید نشیم که بسپاریم به خودش چقدر زندگیامون ذهنمون همه چی آرومتر وقشنگتر میشد :):

چقدر دیالیز فرایند سخت و غم انگیزی هست ...

شما هم قوی بمونین. خیلی سریع به حالت عادی برمی گردین 

خیلی بیشتر از اونچه بشه تصور کرد چیز زیادی از دیالیز نگفتم 
ولی واقعا سخته آدم زندس ولی نمیتونه زندگی کنه چون مرتب باید بره بیمارستان و روزی 3الی چهار ساعت زیر دستگاه بمونه دیالیز بشه

ممنون انشاالله
سه شنبه ۹ آذر ۰۰ , ۱۰:۵۹ دچارِ فیش‌نگار

سلام و درود بر روح پرفتوح تون که این همه مدت دو سه ساله جوری مطلب مینوشتید که هیچ خبری از درد و رنجاتون توی متن ها نبود!! باریکلا :))) واقعا باریکلا

سلام ودرود بی کران :)
واقعا خیلی خوشحال شدم این حرفو زدید که خبری ازدرد ورنج نبوده توپستام چون همیشه دوست داشتم وتلاش کردم شاد وباامیدواری وانرژی مثبت بنویسم ولی حس کردم تهش تو همه پستام یه گندی زدمو غممو ریختم وسطش وخرابش کردم  وخیلی موفق نبودم غمامو بروز ندم
الان که اینجوری میگید واقعا برام خوشحال کنندس اگه اینجوری بوده  ممنون از لطفتون :)

صوتش میکردی:))


حوصلت نکشید بخونی تنبل الدوله؟:))
اینو میخواستم صوت کنم  یکساعت حرف بود
براتو خلاصش میشه پیوند کلیه کردم به خودت زحمت نده بخونی هرچند میدونم زحمتم نمیدی😒

آفرین
تو یه جمله خوب بودی:)))


من همیشه خوبم:)))

باشه:)


اوی اوی باشه یعنی مخالفی؟با طعنه حس کردم میگی!🔫🔪💣😒

سلااام محیا جان عزیزم 😍

خوشحالم براات، کلیه جدید مبارکت باشه 

چقدر قشنگ و پر احساس نوشته بودی باورت میشه با تک تک جملاتت اشک ریختم😢 

خداروشکر بابت این معجزه خدا، این پستت درس زندگی داره دلم میخواد چند بار بیام و بخونمش 

میدونم که خیلی دختر قوی هستی عزیزم انشاالله بقیه شم با صحت و سلامت طی میکنی و از بیمارستان مرخص میشی🌹🌹

منتظرم دفعه بعدی از حال خوب وروزای پرانرژی و موفقییت بنویسی برامون❤️ 

ببخشید که از حالت معمولا بی خبر میمونم. چند باری سر زدم که ببینم پستی گذاشتی یا نه و نگران حالت بودم.❤️

سلام به روی ماهت معصومه جانم😍

قربون دلت برم 😢شرمنده باعث اشکت شدم😢 سعی کردم حسی ننویسم کسیو ناراحت نکنم فقط روایت کنم 
ولی انگار باز احساسی شده😢

مرررسی عزیز دلم ممنون بابت دعاهای خیر ولطفت😍❤ خداروشکر مرخض شدم:)

ممنونم عزیزم انشاالله به امید خدا جا این خبرا ومریضیا بیام دوباره مسخره بازی در بیارم مسخره دونم فعال بشه بخندونمتون درعوض این پستای غمگین:)

عزیزم این چه حرفیه همین که همچنان سر میزنی این پستای طولانی منو میخونی  وقت میذاری یه دنیا ارزش داره وممنونم ازت 😍😘❤ شرمنده باعث نگرانیت شدم مهربونم😢❤

خوشحال شدم کامنتتو دیدم ممنون از محبتت انشاالله که حال دلت خوب باشه همیشه😍❤

واقعا برات ازته دلم خوشحالم درگیر دیالیز نشدی 

 

خیلی مراقب خودت باش خیلی زیاد به چیزی اهمیت نده (خودت میدونی چی میگم)

 

قدر خودتو بیشتر بدون محیا:)

عزیزم😍😘❤ چطوری؟:)

یکی باید منو دستو پامو ببنده تا دووم بیارم استراحت  کنم :))
مراقبت از خودم یکی از چیزایی که برام به شدت سخته 
همیشه سعی کردم باری رو دوش بقیه نباشم بار از رو دوش بقیه بردارم ولی این روزا که باید همه از من مراقبت کنن خیلی برام سخته
 4روزه مرخص شدم 
البته هنوز شرایطم کامل خوب نشده بود
ولی با تجویز انتی بیوتیکای خوردنی برا 10 روز مرخصم کردن
لکو ستیزوم 22هزار بود رسوندنش بایه هفته انتی بیوتیک با دوز بالا 14 هزار
که باز بالاست 
ولی دیگه دکترم گفت چون اهوازی مرخصت میکنم انتی بیوتیک خوراکی داد چندروز دیگه باید برم پیشش

همچنان علائم لکو ستیزو تعریق شدید و...رو دارم😞
اصلا خواب ندارم اصلااااا

روز دومم که ترخیصم کردن صبح حالم بد شد خیلی بالا اوردم 
مامانمم بیچاره دستو پاشو بد گم کرد حال اونم از فشار بد شد فشارش افتاد 
دیگه خودمو جمعو جور کردم بااینکه داشتم احساس میکردم الانه دیگه کلا از حال برم یه چند ثانیم حالت بیهوشی بهم دست داد  دیگه به زور خودمو جمعو جور کردم زنگ زدم دکترم 
تمام 14 تا قرص صبحو بالا اورده بودم نمیدونستم چیکار کنم

پروگراف وسل سپتو پرنیدزولونم داروها حساسین اونم اوایل پیوند نخوریم احتمال رد پیوندو میبرن بالا 
خیلی بد وضعیتی شد مامانم گناه داره خیلی استرس داره تحمل میکنه بامن 
دیگه اخر دکترم جوابمو داد به خیر گذشت

خودم از وقتی عمل کردم خیلی استرسی شدم استرسم بده برام هی میخوام مراقب باشما نمیدونم چطوری استرسمو کنترل کنم😞

توهم قدر خودتو بیشتر بدون میدونی چی میگم؛)❤




استرس نداشته باش وقتی استرس میدی به خودت همه چیتو بهم میزنی معلومه قرص ها رو بالامیاری 

 

با قرصات ب 6بخور دوزشون بالاس بخاطر کبدت 

 

یه هفته بیشتر میموندی بیمارستان برای خودت بهتربود 

 

نه نگران کاری بودی نه چیزی همراهم نمیخواستی پرستارا داروهات میدادن

 

 

استرس جز جدا نشدنیه پیوندیاس انقدر که محدودیت داریمو قرصایی میخوریم که سیستم ایمنی بدنمون خیلی ضعیفه انقدر که ترسوندنمون پرستارا وانقدر که تو 20 روز بستری پیوندی که اوضاعش بد شده دیدم و...
اصلا اکثر پیوندیا بخاطر استرس بالای سال اول پیوند قند میگیرن:/
من همش کابوس میبینم از روزی که عمل کردم کابوس خود برش جراحیم کابوس مشکل پیدا شدن برا کلیم 😢
20 روزم نه تو بیمارستان بخش پیوند بودم خیلی مریض بد حال دیدم خیلی همش ناله واینا گریه تو سرم بود یهو مریضا حالشون بد میشد میبردن آی سیو یا خون ریزی میکردن میبردن اتاق عمل واینا خیلی استرس بهم وارد شده همه اینا تو ذهنمن 
تلاشمو میکنم استرسمو کم کنم دارم سعی میکنم زبان بخونم
سرمو گرم کنم سخته چون خیلی بدنم حالت نرمالی نداره سردردای شدید میگیرم فک کنم بخاطر پروگراف یا سل سپته
معده درد گاها دارم بااینکه قرص معده هم میخورم وتجویز شده
دردای عجیب غریب نصف شب میاد سراغم یهو فشارم میره بالا یهو میوفته 
لرزش دست دارم دوز پروگرافو از 4 میلی گرم رسوندن کم کم به روزی 2ونیم ولی هنوز رعشه ولرزش دستو بدنو دارم
سل سپت که یه تضعیف کننده شدیده سیستم ایمنیه روزی 3تا میخورم
بااینکه هم تو دیالیز هم اتاق عمل هم بعد عمل خون بهم زدن
تو کل 20 روز مدام امپول اریترو پوییتین 10هزار میزدن
الانم همچنان توخونه هفته ای 3بار امپول اریتروپویتین 10هزارو میزنم فولیک اسیدم میخورم ولی بی حالم همش 😐
اگه یکم بدنم بکشه بتونم سرمو گرم زبان واینا کنم حواسم پرت باشه استرسم کم میشه
ولی وقتی درددارم وشرایط جسمی خوب نباشه سخته کنترل استرس 
جالا استرس
هیچی بی اعصاب شدم:))) اصلا خلقیاتم بد تغییر کرده:/
یعنی منی که اونقدر صبور بودم جیکم در نمیومد دارم میرم به سمت پرخاشگری وایرادی بودن:)))/
خواهرم میگه انگار مغزتو عوض کردن جا کلیه:)))))

قبلا بی 6 بهم میدادن قطعش کردن
قلبم،کبدم وهمه جاهایی که قرصا روشون اثر میذارن مرتب چک میشن
حالا قلبم وکبدم وبقیه چیزا اوکی بود 
تو بیمارستان یهو درد وحشتناک دست گرفتم جوری که از درد گریه میکردم بعد خیلی خودبه خود مچ دستم کبود شده بود 
دکترا مونده بودن چمه
هرچی اکو ونوار قلب گرفتن اوکی بودن سونو دست گرفتن عفونت نبود همه چیمو چک کردن بفهمن چرا بیخودی کبود شده ودرد داشت درداااا
دکتر میگفت من نمیفهمم این چه علائم عجیب غریبیه داره بدنش میده آخه همه چیش اوکیه
سطح دارو گرفتن همون تاکرولیموس لول همچین چیزی دوز داروها بالا بود
بخاطر بالا بودن دوز پروگراف دستم اینجوری شده بود
انقدر همه اجزای بدنو تحت تاثیر میدن داروها
اعصابم که هیچ:/

دست من نبود که دیگه مرخص کردن 

اینجوریم نبود که نه نگران کاری باشم نه چیزی
مدام آزمایش تخصصی میگرفتن باید مامانم میومد میبرد آزمایشگاه بیرون تخصصی چون خود بیمارستان  ازمایشای تخصصی خون شمارش گلبولای قرمز هماتوکریت؟یا همین سطح دارو که هفتگی هم چک میشد رو انجام نمیداد
و کلی دوندگی وکارای دیگه که به شدت از پا دراورنده بودن
هرروز روزی 3_4لیتر آب فقط باید میخوردم
بیچاره مامانم با کمر درد و دیسک کمر هرروز 24تا 12 تا آب معدنی به چه بدبختی میورد برام 
جز هی مدام اومدنش که باید میومد آب و خوردنی برام میورد
چقدر آزمایشو هر صبح میگرفتن باید میومد میبرد و کلی کار برا دفترچه انجمن بیماران خاص وتهیه داروهام باید هی انجام میداد 
بیشتر بخاطر مامانن دلم میخواست مرخص بشم خیلی اذیت شد دست تنها هم بود کاراهم به شدت زیاد :((

چقدر حرف زدم:/

يكشنبه ۱۴ آذر ۰۰ , ۰۱:۴۳ فرشته ی روی زمین

راستششش واقعاا روم نیست بهت پیام بدم.تمام این مدت داشتم تو اتاق به کارای بدم فکرمیکردم ":) و دلم پیشت بود ولی نمیدونستم چجوری شروع کنم...الان بهانه ش جور شد که خجالتو بذارم کنار ":) خیلی خیلی خیلی خوشحالم برات
عجب روزایی رو گذروندی..خداروشکر که به سلامتی گذشت.چشم رو هم بذاری میبینی این روزا و این سختیا هم تموم شدن.

مراقب خودت‌ خیلی باش محیا جانم:*

راستی الان بهتری؟

عزییییزممم سلاممم چطوری خوبییی؟😍❤قربون دلت که پیش من بود منم همش به یادت بودم ولی چون چندبار پیام دادم جواب ندادی گفتم مزاحمت نشم دیگه حتما حوصله حرف زدن با کسیو نداری
چندروز میشم پست جدیدو خوندم اومدم حالتو بپرسم دیدم کامنتارو بستی خواستم تماس بامن پیام بذارم گفتم باز شاید جواب ندی حوصله نداشته باشی وقتی کامنتاتم بستی
چقدر زری هی حالتو ازم میپرسید دلتنگت بود سراغتو میگرفت:)

مرسی پیام دادی کامنتتو دیدم خیلی خوشحال شدم😍❤

چشممم مراقبم توهم خیلی مراقب خودت باش به ماهم سربزن خوشحال میشیم دلتنگتیم لعنتی:)❤

شکر خوبم:)

توهم خیلی مراقب خودت باش عزیز دلم😍❤😘

خواهش میکنم خوشحالم مرخص شدی.😍❤

امیدوارم حالت رو به بهبودی بره و این روزای سختم زودتر سپری بشه برات.🌹🌹

فداسرت عزیزم. همین که از حالت باخبرمون میکنی خیلی خوبه و اگر اینجا نخوای از غم ها و مشکلاتت بنویسی کجا بنویسی پس.❤

حسابی مراقب خودت بااش محیا جان


قربونت مرسی عزیزم😍❤ انشاالله سلامتی وحال خوب همه مریضا:)

اینجوری لوسم کنید اونوقت میام نق نقامم میارم براتونا😂😅

چشم مراقبم بازم ممنون از حضورت:)❤

قطعا


گفتم الان میخوای مخالفت کنی یه جنگ افتادیم :))

 فک نکن مریضما من تو مریضیم یه تیمو حریم:))

🤷‍♂️🤷‍♂️

هن؟:)


سلام

ان شاءالله همیشه سلامت باشی💛


سلام عزیز دلم 
مرسی عزیزم انشاالله شفای همه مریضا😢❤

سلام

چقدر شرایط سختی تحمل کردی

استرس به خودت راه نده ان شاءالله هر چه زودتر شرایطت نرمال میشه


سلام آقا آرش:)
 سعی خودمو میکنم روحیمو حفظ کنمو خودمو محکم نگه دارم
ممنون بابت دعای خیرتون 🌹انشاالله شفای همه مریضا

سلاااااااام

وای محیا پستتو خوندم چقدر خوشحالم برات

وای خدایا قطعا این یه معجزست

خیلی خوشحال شدم هق

الان خوبی؟ مرخص شدی؟

خدای نکرده مشکلی چیزی که نداری؟

وای هنوز چشمام خیسه ، خدا خیلی بزرگه

وای من هنوز بهت تبریک نگفتم

مبارکت باشه عزیزم

انشالله به خیر و خوشی خوب خوب میشی :)

مواظب خودت باش

سلامممم به روی ماهت عزیییزم😍😍
الان بیمارستان بستریم ولی شکر خوبم:)

قربون دل مهربون ونازکت برم  ببخشید باعث اشکی شدن چشما قشنگت شدم😢❤
قطعا خدا خیلی بزرگه 😍❤

قربونت برم  ممنون بابت دعای خیرت انشاالله شفای همه ی مریضا😢

چشم تو هم مراقب خودت باش عزیز مهربون خیلی خوشحال شدم کامنتو دیدم انشاالله حال دلت خوب باشه😍❤

.:.


هن؟:)

...:....:...

دهانت دوختی؟:)))
خوب کردی:)))
اینو نمیدونم پوکر فیسه یا دهان دوخته شده 
من همون دومی درنظر گرفتم وبسی خوشحالم 
بشین یه گوشه همینجوری ساکت  شیطونیم نکن آفلین:)

سلام محیای قشنگ من:")))چقد خوشحالم و هنوزم یادت میفتم خداروشکر میکنم که مشکلت حل شده تا حدود زیادی،همه اینایی که تعریف کردی به خودیه خود باعث میشه آدم اشکش دربیاد و از اینکه خدا این همه دوستت داره به وجد🥺من واقعا هر چقد و هر چی بگم در مورد قوی بودنات کم گفتم🥺چن وقت پیش که پستو گذاشتی سه دور خوندمش دفعه بعدش با مامانم خوندم ایشونم درجریان حالت بودن کلی با هم خوشحال شدیم جدا و هنوزم حرفت هست تو خونمون🥺😅همیشه حالتو جویان،منتاها من اینقد کامنت گذاشتن رو به تعویق انداختم که یادم رفت اصا کامنت بذارم چن وقت😐خدا نگم چیکارم کنه،حقیقتا این چن وقت یکم درد کلیه داشتم(در حد سنگ کلیه ودفع شدنش) و دیدم دردش خیلی زیاد و از تحمل من یکچولو خارج بود🙄💔بعد یاده تو میفتم اینروزا شدیدا و میگم محیای من چقد درد و رنج کشیداا،چقد سختت بوده 🥺اصا اشکم درمیاد الانم ک دارم تایپ میکنم،چقدم خوشحالم کا تونستی کلیه پیدا کنی و یکی از دغدعه هات کمتر شد گرچه پروسه خوب شدنت خیلی طولانیه احتمالا🥺ولی تا این جا تحمل کردیو صبور بودی،لطفا از اینجا به بعد رو هم خوب دووم بیار،هممون دعات میکنیم🥺💜💜💜من شدیدا و حتی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی دوست دارم محیا کوچولو🥺💜بازم ببخشید که اینقد فراموشکار و تنبلم تو کامنت گذاشتن☹

سلام عزیزدلمممم خوووبی؟😍😙
یه خط درمیون یه روز خوبم یه روز بد ومریض یهو حتی از بدبودن خیلی یهوویی مثل دیشب کارم کشیده میشه بیمارستان
هنوز کامل خوب نشدم و نیاز به مراقبت زیاد دارم و خیلی به خودم برنگشتم 
واسه همین دیر میشه جواب دادنام

شرمنده اگه باعث اشکت شدم😢
خدای ما خیلی مهربونو بزرگه 
خیلیا برام دعا کردن خدا نگاه به دل شماها دل مامانمو دعاهاتون کرده وگرنه من خودم که بنده درست درمونی نبودم
:):
انشاالله که لایق این نگاه ولطف خدا باشم :)
عزییییز دلم شرمندم کردی که😅خجالت کشیدم پستمو برامامانتم خوندی🙈
سلام به مامان برسون وتشکر کن که جویای حال من بوده😍❤
چقدم این پستو چون تو بیمارستان بودم هچل هفل  وبا غلط نوشتاری نوشتم تو برا مامان درست میخوندی ابروم حفظ بشه من سوات موات دارم بخدا😂😅

عزییییزم چقدر ناراحت شدم برا سنگ کلیت😢من چون خودم از بچگی درد کلیه خیلی کشیدم وتا این سن سه بار ازاین بابت عمل کردمو رفتم اتاق عمل 
میفهمم چقدر درد کلیه بده😢خیلی دردش اذیت کنندس 
الان خوبی؟
سنگ دفع شد؟
سعی کن حتی آب تصفیه رو بجوشونی بلد بذاری خنک بشه بخوری
خیلی مراقب خودت باش 😢❤

ممنون که به یادمی وبرام دعا میکنی خیلییی خیلییی ممنونتم قشنگم 😍انشاالله سلامتی خدا به همه مریضا بده وحال جسمی خودتم خوب خوووب بشه وهیچوقت درد نکشی اذیت نشی 😘
قررربونت خودتو دل مهربونت عزیزممممم😢😍من خیلی خوشبختم که تورو دارم بسکه قلب خودت مهربونه که منو دوست داری😢❤ منم خیلی دوستت دارم عزیز دلم کلی قلبم اکلیلی میشه وانرژی میگیرمو لبخند میاد رو لبم کامنتاتو میبینم😍😘❤

عزیزم ابن چه حرفیه میفهمم درگیری وخیلی چیزا هست آدم همیشه روبراه نیست برا کامنت گذاشتن
مراقب خودت باش مهربون 😍😘❤

.


😞😞😞😒😒😒
ژطوری داش سعی:))
نمیکنه حالمو بپرسه هی نقطه میذاره
رفیقم رفیقا قدیم ایششش😒

محیاااا مواظب خودت باش زود خوب شو از تو فقط یه دونه تو دنیا وجود داره

منتظرتم پر انرژی برگردی


عزیز دلمممم😍
چقدر سوپرایز شدم نه نه ایرانی طورشو بگم سوووورپرایز چیه دیگه نه؟:))
چقدر شگفت زده وخوشحال شدم کامنتتو دیدم😍
کامنت دوستا قدیمی همیشه انرژی بخشه وحس خوبی میده
قربونت برم مرسی ازت 😍❤
اگه پرانرژی مینوشتم همیشه بخاطر مهربونیا و انگیزه ها وحضور شماها بوده 😍
چشم پرانرژی برمیگردم 💚
بازم ممنون از حضورت خیلی خوشحال شدم کامنتتو دیدم 😍💚❤

قربون مهربونیت برم من عشقممم:)))


خدانکنه عزیز دلم😍😘❤

سلام من خوبم🤗

میفهمم چی میگی😥قطعا پروسه درمان کاملت خیلی طول میکشه و خب عمل سختیم داشتی،مشکلتم جدی بود دیگه🥺ولی مطمئنم از پس این شرایط هم برمیای و دیگه نیاز نیس که نگران کلیه‌ت باشی🥺ایشالله خیلی زود خوب بشی💜

قطعا لایق این لطف هستی،مطمئنم خدا به پاس همه خوبی ها و مهربونیات یهو همچین معجزه خیلی قشنگ و دلنشینی رو تو زندگیت گذاشته💞

اتفاقا مامانم خودشون خوندن🤣منم پیشاپیش بهشون گفته بودم مامانم اگه میبینی یکم غلط ملط داره بخاطر اینه که با عجله نوشته و تو بیمارستان بود😂آبروتو بردم تبتبارایا

اره درد کلیه یجوریه،انگار داری میزایی😐بمیرم برات واقعا چجوری تحمل کردی😐💔زن آهنین کع میگن شماییا😆😜😏البته چشم نزنم یوقت😑

اره الان بهترم،ولی میترسم تنهایی برم بیرون😐میترسم درد بگیره بدبخت شم😐تو این شرایطا چکار میکردی😑

ای بابا این چه حرفیه،به یاد آبجی جانم نباشم پس به یاد کی باشم،مرسی😅امیدوارم تو هم خوب بشی کامل و ما شاهد بامزه‌بازیا و شوخی ها و لوس حرف زدنات تو پستات باشیم،از روزمره‌گی هات بگی و زندگیت خیلی قشنگتر از دورانی که اینقد درد کشیدی باشه،بابت اینکه همچین انسان خوب و خوش‌قلبی هستی ازت کلی ممنونم💜

منم ازت کلی انرژی میگیرم،دلم برای صدات هم خیلی خیلی تنگ شده🥺🥺🥺

تو ام مراقبت کن،خیلی زیاد.

راستی محیا،من هنوز دقیق نمیدونم اهل کدوم شهر و استانی،کجایی دقیقا؟😐😶

و راااستی،من از وقتی کامنت قبلی‌رو گذاشتم هی هر روز چن بار چک میکردم به جبران اون تنبلیا تو کامنت گذاشتن،صبح خواب دیدم گوشیت گم شد😐تو کیف من گذاشتیش😐من اومدم از تو سایت بهت بدم😯🤔خلاصه ک آره نگران شدم بلافاصله از خواب بلند شدم سایت تو رو باز کردم دیدم کامنتمو ج شدادی😆خیلی جالیب بید ایری(احازه دارید به خوابم بخندید 😔😆)

و یچیز دیگه باز😐اون شماره ای که واتس اپ داشت و بم داده بودی فعاله؟😐دلم میخواد بزنگم بهت خببببببب(خودم درحال حاظر واتس اپ و اینا ندارم کلا😔)


سلام به روی ماهت عزیز دلم😍😘
شرمنده من همش انقدر دیر جواب میدم 😢
اصلا یجوریم که نگم چه جوریم فقط زندم بعضی روزا ونفس میکشم وگرنه فاقد توانایی هرگونه اعمال انسانیم:/
حتی همین نوشتن!
اینجوریم که از رو تخت بلند میشم راه برم میرم تا دراتاق صددور اتاق دور سرم چرخ میخوره به دراتاق نرسیده برمیگردم میشینم سرجام:/
یا به زور بیدارم میکنن غذا میخورم قرص میخورم میخوابم دوباره تایم غذا و قزص فقط بیدارم همش گیج ویجم:))
اره پروسه درمان طولانی وبس طاقت فرساست ولی توکل برخدا میگذره این روزام درد موندگار نیست غمم موندگار نیست همش گذراست میگذره
مرسی عزیز دلم برا دعای خیرت😍😘

پس آبرومو حفظ کردی پیش مامانت خداروشکر مرسی😂😘❤
تو بیمارستان نوشتم و چون کلا زیر سرم بودم وبه ندرت دستم آزاد بود و هوش وحواسم سر جاش یه ذره ذره هی طی روز می نوشتم بعدم بدون ویرایش دیگه منتشر کردم😅
بعدا خودم خوندم دیدم چقدر غلط غلوط داره:))

درد کلیه اینجوری که انگار داری میژایی؟😂😂😂😂
کلی خندیدم😅
اره خیلی بده
درد کلا بده :/
الان یهو یاد یکی از مریضا افتادم یه خانم 65 ساله بود 3سال بود پیوند کرده بود بعد بستری شده بود یه رزیدنت گیجم اومده بود شرح حال بگیره ازش 
بعد خانومه همزمان هی بامنم حرف میزد روبه من گفت من الان 3تا کلیه دارم😂 برامن این حرفش طبیعی بود بالبخند گفتم بله طبیعیه
بعد رزیدنته چشاش چهارتا شده بود با چشا گرد شده نگا من کرد که اینا چی میگن خل چلی چیزین!:))
قیافشو دیدم بهش گفتم کلیه پیوند میکنن کلیه ها خود آدمو در نمیارن ولی خب کارم نمیکنن 
گفت اها
خیلی خانم مسنه و رزیدنت بامزه بودن کلی اون روز با دوتاشون خندیدم انقدر پیرزنه بانمک حرف میزد رزیدنته هم خنگ بود:)))

گفتی زن اهنین یاد گریه هام افتادم:)))
نبابا زن اهنین کجا بود عین این بچه زر زروها هی عررر گریه میکردم:))))
عمل دومم اوردنم بخش نشستم عررر گریه 
مامانمو هم تختیام میگفتن چته درد داری؟
حالا دردم نداشتم چون مسکنو مواد بیهوشی هنوز تو بدنم بود ولی از ناراحتی و استرس اتاق عمل و فشار روحی زدم زیر گریه😅

خیلی تحمل میکردم گریه نکنم ولی باز یه چندباری از دستم در رفت😂
هی به خودم میگفتم از سنت خجالت بکش😂
اومدن بخیه هامو کشیدن خیلی درد کشیدم خییییلی بخیه هام در نمیومدن دوروز دوتا دکتر هی اومدن بالا سرم هی کشیدن کشیدن تا بتونن درش بیارن نمیدونم گوشت گرفته بود چش شده بود دردسری شده بود
باراول دکتر اول اومد هی کشید هی درد کشیدم در نیومد اخر خودش دیگه دردش اومد گفت نمیخوام اذیتت کنم بیشتر درد بکشی میگم فردا دکتر فلانی بیاد شاید راحت تر تونست بکشه کمتر درد بکشی
اونم اومد یه نیم ساعت گیرش بود تا بکشتش خیلیم درد کشیدم ولی  جلو دکترا گریه نکردم تموم که شد همین که از در اتاق رفتن بیرون زدم زیر گریه😅😂
جلو دکترا خودمو حفظ میکردم دردو تحمل میکردم گریه نمیکردم همین که میرفتن از درد عرررر گریه😂😅

عزیزمممم مگه سنگ ازبین برده نشده؟:(
نترس خودتو محدود نکن بهش فکر نکن برو بیرون به کارات برس 
همین ترس درد از خود درد بدتره
فوقش خدایی نکرده دردتم بگیره یه ماشین میگیری خودتو میرسونی خونه
ولی بهتر تو ترس موندنو محدود شدنه البته الان اولش طبیعیه بگذره خوب میشی ترست می ریزه:)

من که کلا با درد بزرگ شدم دردو همیشه داشتم شده بود جز زندگیم کار خاصی نمیکردم با درد زندگی میکردم

عزیزممم منو چقدر لوش میکنی من جنبه ندارما😂😍😘❤قربونت برم لطف داری❤

قبلا بهت گفتم اهل کجام یادت نمیاد اهوازم استان خوزستان؛)


عزیزم شرمنده که منتظر موندی براجواب که حتی خواب دیدی ونگران شدی😢❤
ولی جالب بود جواب دادنم باخوابت همزمان شده این بخاطر اتصال قلب وروحا بهمدیگس😍

اون شمارههه نه فعال نیست یعنی سیم کارتش تو گوشی خودمه که خراب شده
یه پیام خصوصی بده بهت شماره بدم ولی اگه یهو زنگ زدی جواب ندادم به بزرگواری خودت ببخش چون 90 درصد مواقع یا بیحالم یاخوابم:( وبه ندرت با کسی حرف میزنم تلفنی این روزا 
تلگرامم نداری؟




سلام 

واقعا ناراحت شدم ؛ امیداورم هر چه زود تر سلامتیتون رو به دست بیارین ؛ کاری که از دستم بر میاد فقط میتونم دعا کنم البته اگه لایق باشم شرمنده.

راستش اینو ازتون یاد گرفتم :

انگار تا یه دردی نکشیم نمیفهمیم(نمیفهمم) چقدر نعمت هست که باید بابتش خدارو شکر کنیم
 

واقعا درسته دو نعمت سلامتی و امنیت رو ما ها اگه درک کنیم همه و هر زمان باید شاکر باشیم

 

اینو هم گه گفتید : 

یوقتا خدا دردای جسمی میده که دردای روحیت ازبین برن اینو الان خیلی بهتر درک میکنم قلبم سبک تره روحم آزادتره از تعلق خاطری که داشتم نمیدونم چی شد و حتی نمیدونم موندگاره یانه ولی فقط میدونم اون درد تو قلبم کمرنگ شده انقدر که خدارو به خدارو به خودم نزدیک میبینم انقدر حس عجیبیه که حس میکنم باهاش حرف میزنم صدامو میشنوه

 

اینو خیلی قبول دارم یه مطلب میخوندم که میگفت خدا بنده های خوبش رو بلا میده که محبت دنیا در دلشون کاسته بشه و دقیقا همینی که شما میگین

و در آخر 

التماس دعا

سلام:)
این چه حرفیه دشمنتون شرمنده 
یه دنیاهم ممنونم برای دعای خیرتون 🌹 همه چی دست خداست وهیچکس بهتر از خدا نمیتونه بدامون کاری بکنه واسه همین دعا با ارزشترینه :) 🌹

ممنون که انقدر دقیق خوندید پستو :) وقتی متنای طولانی مینویسم فک میکنم کسی حوصلش نمیکشه بخونه اصلا چه برسه به دقیق خوندن:)

دقیقا همینجوره یوقتا ازیاد خدا غافل میشیم دنیا ودغدغه هاشو نیرنگاش زیاده تا یه بلایی سر آدم نیاد یادش نمیاد کجاستو براچیو دنیا گذراستو حواسش جمع نمیشه به خدا نزدیک نمیشه  متاسفانه...

محتاجم به دعا 
ممنون از حضورتون🌹
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

سلام به روی ماه‌تر تو😘🤩دشمنت شرمنده بابا،من کع میدونم توچه  شرایطی هستی،بابت جواب دادن کامنت خودتو اذیت و سرزنش نکن که

بمیرم الهی🥺حرکت نکن اگه برات سخته و آسیب میرسونه بهت،خوابیدن خوبه ولی بخاطر قرصای زیاده نه؟:")ایشالله زودتر این وضعت تموم شه و مثه شنگول منگول بپر بپر کنی فقط😶😜

اره میگذره،پس طاقت فرسا بودن این پروسه رو به خودت یاداور نشو و هر چی آسون تر بگیری برات راحت‌تره گرچه میدونم واقعا سخته ولی خب چیزیه که شده دیگه...(الان خودم یاداور شدم😑)

آره آبرو داری کردیم دادا😌خواهش میکنم😌😂

ببین،من الان نباید دعوات کنم بابت اینکه تو اون حال گرفتی پست به اون طولانی ای رو نوشتی؟؟من نباید دعوات کنم که وقتی الان ناخوش احوالی جواب کامنتمو دادی و اینقدم طولاانی؟؟؟هان؟؟نباید بزنمت؟؟؟نه اینطوری نمیشه،لپتو بیاررر تا نکشیدمش اروم نمیگیگیرم به ولله😑🔪

اره شبیه زاییدنه انگار🤔

همیشه بخندی🤩

آخی🥺پیرزنا همشون بامزه ‌ گوگولین،ایشالله اونم زودتر خوب بشه💜بیچاره رزیدنت بدبخت از کجا بدونه😂منم نمیگفتی نمیفهمیدم😂💔

بشر اتاق عمل و عمل کلیه استرس داره دیگه😐دیگه تو این موقعیت ها گریه نکنی غیرعادیه😐😐😐نکن این کارارو،گریه که بد نیست و به سنم نیست اتفاقا،وقتی درد داری چه روحی چه جسمی،گریه میتونه یجور رها کردن و بهتر کردنت حالت تلقی بشه،پس سخت نگیر و بقول اینجایی غیرتی نباش،اینجاییا وقتی یکی درد رو تو خودش نگه میداره و حرفی ازش نمیزنه و ریکشنی که باید موقع درد نشون بده و نمیده،بهش میگن طرف غیرتیه،پس غیرتی نباش😭بریز بیرون،خواستی یکی بزن تو گوش دکتره بگو مرتیکه/زنیکه من درد دارم یواش بکششش کبتداباوز(خل شدم)

وای بخیه کشیدن خیلی درد داره لابد😐همش میترسم ازش،تا حالا هم خداروشکر بخیه اینا نداشتم،همش مواظبم😂الان فردا دیدی سرم شکست😐خودمو جشم میزنم،ولی درکل کاش موقع بخیه کشیدنم یه بی حسی ای چیزی میزدن😐خیلی ترسناکه

نه دفع نشده،الانم دارو میخورم برای دفع تا ببینم بعدها چی میشه

آخ اره ترس از درد😑منم آدم خیلی استرسی‌ایم،امیدوارم با اون درده روبرو نشم😐اره فکر کنم به مرور زمان اوکی شم و سنگامو با کلیه وا بکنم و رفیق شیم

با درد زندگی کردن🥺چن وقت دیگه تو هم زندگیت عادی تر میشه و کمتر درد جسمی داری🥺درست میشه:")

شما رو لوس نکنم کیو لوس کنم بانو؟😌تو عسل منی اصا💜

میدونستم جنوبیا ولی فکر میکردم خرمشهری چرا😂خداروشکر درگیری ذهنیم رو رفع کردی،در کل جنوب جای باصفاییه فکر کنم،خیلی دوست دارم بیام:")

اره🤩اتصال قلب و روح:")

ای بابا

نه،من کلا فقط یه خط دارم اونم چون گاهی میرم بیرون و اینا که نیازم میشه

الانم اکانت ندارم اینجا،خصوصی بگیرم شمارتو

خودم شمارمو میدم،تو یه اس بده بم که بگی محیایی،من سیو میکنم و یه وقت مناسب زنگت میزنم اگه دوست داشتی و مزاحمت نیستم😅***********

اگرم زحمتی نیست شماره‌مو سان کن😁

 

سلام مبینای قشنگم😢😍 باورم نمیشه انقدر فاصله افتاده برا جواب دادن کامنت
حقیقتا خودم برگام ریخت
شاید باورت نشه ولی همین الانم که دارم جواب میدم دیشب تا صبح از درد به خودم پیچیدم ونتونستم بخوابم  که دیگه ساعت 5 پاشدم خودمو سرگرم گوشی کنم که شاید حواسم پرت بشه تحمل درد آسونتر بشه
انقدر روزا مزخرفو بد میگذره هرروز یه جور اصلا متوجه گذر زمان نمیشم
این دیر جواب دادنا نذاری پای بی اهمیتی خدای نکرده
:(❤

بمیرم الهی🥺حرکت نکن اگه برات سخته و آسیب میرسونه بهت،خوابیدن خوبه ولی بخاطر قرصای زیاده نه؟:")ایشالله زودتر این وضعت تموم شه و مثه شنگول منگول بپر بپر کنی فقط😶😜

خدانکنه عزیز دلم انشاالله همیشه تنت سلامت باشه😘
خوابیدن زیاد اره هم بخاط قرصاس هم بخاطر ضعیف شدن زیاد از حد سیستم ایمنی بدنم بواسطه قرصاست چون میان بااین قرصا سیستم ایمنی بدنو انقدر ضعیف میکنن که بدن علیه عضو جدید مقابله نکنه وپسش نزنه انقدر ضعیف میکنن بدنو تا بدن عضو جدید بپذیره وپسش نزنه چون یه عضو خارجیه واینو سیستم دفاعی بدن متوجه میشه ضعیف نشه علیه ش گلبولای سفیدو قرمزو همه زیادش میشه و دفاع میکنه وپسش میزنن
الان تو ضعیف ترین حالتای جسمیم
فقطم خواب زیاد نیست
 مدام سرگیجه های شدید دارم طوری که سرپا به سختی می ایستم دو قدم میخوام راه برم باید درودیوارو بگیرم انگار تو گهوارم همه چی همش دور سرم میچرخه استخونام تیر میکشن هرروز خدا یه جام درد میگیره یه روز سردردای وحشتناک بخاطر فشار قرصا که راهی بیمارستانم میکنه یه روز معده درد شدید یه روز گلاب به روت بخاطر قرصا هی میارم بالا
هرروز خدا به داستانیه خلاصه😑



ببین،من الان نباید دعوات کنم بابت اینکه تو اون حال گرفتی پست به اون طولانی ای رو نوشتی؟؟من نباید دعوات کنم که وقتی الان ناخوش احوالی جواب کامنتمو دادی و اینقدم طولاانی؟؟؟هان؟؟نباید بزنمت؟؟؟نه اینطوری نمیشه،لپتو بیاررر تا نکشیدمش اروم نمیگیگیرم به ولله😑🔪

اوه اوه اینو خوندم برگام ریخت😅
ببشی دیه تکرار نمیشه
این بار اخره😅
بعضی وقتا که درد قابل تحمله برا حواس پرت کردن مینویسم خوبه جواب کامنت میدم مثل الان
ولی بعضی وقتا انقدر حالم بده که واقعا نمیشه
ونتیجش میشه این همه فاصله افتادن برا جواب کامنت دادن:(


آخی🥺پیرزنا همشون بامزه ‌ گوگولین،ایشالله اونم زودتر خوب بشه💜بیچاره رزیدنت بدبخت از کجا بدونه😂منم نمیگفتی نمیفهمیدم😂💔

اره منن عاشق پیرزنام خیلی گوگولین😍 انشاالله
رزیدنته درسشو خونده اون ندونه کی بدونه😅


بشر اتاق عمل و عمل کلیه استرس داره دیگه😐دیگه تو این موقعیت ها گریه نکنی غیرعادیه😐😐😐نکن این کارارو،گریه که بد نیست و به سنم نیست اتفاقا،وقتی درد داری چه روحی چه جسمی،گریه میتونه یجور رها کردن و بهتر کردنت حالت تلقی بشه،پس سخت نگیر و بقول اینجایی غیرتی نباش،اینجاییا وقتی یکی درد رو تو خودش نگه میداره و حرفی ازش نمیزنه و ریکشنی که باید موقع درد نشون بده و نمیده،بهش میگن طرف غیرتیه،پس غیرتی نباش😭بریز بیرون،خواستی یکی بزن تو گوش دکتره بگو مرتیکه/زنیکه من درد دارم یواش بکششش کبتداباوز(خل شدم)

چه بامزه بود اینکه میگید طرف غیرتیه احتمالا منم خیلی غیرتیم😂 مامانم البته چندباری شده بگه محیا غیرتیه ولی نمیفهمیدم چرااینو میگه و یعنی چی😅

فقط جمله اخرت زنیکه درد دارم😂


وای بخیه کشیدن خیلی درد داره لابد😐همش میترسم ازش،تا حالا هم خداروشکر بخیه اینا نداشتم،همش مواظبم😂الان فردا دیدی سرم شکست😐خودمو جشم میزنم،ولی درکل کاش موقع بخیه کشیدنم یه بی حسی ای چیزی میزدن😐خیلی ترسناکه

عزیزم خدانکنههههه تو چیزیت بشه انشالله هیچوقت تجربش نکنی😍😘 وهمه بخیه ها هم واقعا درد ندارن
من تجربه انواعشو داشتم
13 سالگیم یه عمل کلیه داشتم بعد چندتا از بخیه هام تو نافم بود برش اونجاهم خورده بود بااینکه ناف خیلی حساسه ولی کشیدن بخیه هاش اذیت کننده نبود
یجوری فقط ادم مور مور میشه


بازم الان چندین نوع بخیه ازم کشیدن دوتا شلنگ تو پهلوم بخیه شده بودن اون بخیه ها کشیدنش اذیتی نداشت
خود برشم چندتا بخیه داشت که جز یکیش بقیش در حد همون مور مور لحظه ای بود فقط یکیش شکنجه بود وحشتناک

اینارو گفتم نترسی البته انشااالله هیچوقتم تجربه نکنی عزیزم😘
نه دفع نشده،الانم دارو میخورم برای دفع تا ببینم بعدها چی میشه

عزیزممم:( فکر کردم دفع شده
الان درد میگیره؟


آخ اره ترس از درد😑منم آدم خیلی استرسی‌ایم،امیدوارم با اون درده روبرو نشم😐اره فکر کنم به مرور زمان اوکی شم و سنگامو با کلیه وا بکنم و رفیق شیم


انشاالله که سنگا دفع میشن و دیگم هیچوقت برنمیگردن وکلیتم بچه خوبی میشه😍
حق داری بترسی درد کشیدن بد کوفتیه ولی بهش فکر نکنی بهتره چون حال روحیتو هم خراب میکنه:(


شما رو لوس نکنم کیو لوس کنم بانو؟😌تو عسل منی اصا💜

قربونت برم من😍❤ آخه من به اندازه کافی لوس هستم😅 دیگه جمع کردنم کار سختی میشه😂

آلارم گوشیم زد کمتر از یه دقه دیگه به صدا در میاد نمیدونه من بیدارم😐
قرار بوده بخوابم 8 بیدار بشم قرص بخورم ولی اصن نخوابیدم 😕

میدونستم جنوبیا ولی فکر میکردم خرمشهری چرا😂خداروشکر درگیری ذهنیم رو رفع کردی،در کل جنوب جای باصفاییه فکر کنم،خیلی دوست دارم بیام:")

حالا خیلیم فرقی نداره اینور اونور نداره مهم نیست کجاییم مهم اینه خودمون کی هستیم وچه شکلیم(از لحاظ شخصیت میگم) مگه نه؟:)

مثلا من اینجا جنوب تو شمال
دوستای دیگه دارم هر کدوم یه سمت ولی دلامون بهم خیلی نزدیکه انگار که صدساله همو میشناسیم :)

جنوب اره بستگی داره کدوم استان بری بعضی استان ویا بعضی شهرا خیلی باصفان ولی مثلا اهواز خیلیم باصفا نیست مثل شهرا شمالی که سرسبزنو خیلی خوشگلو خوش آبو هوا نیست یه کارون خوشگلیش بود اینم داره خشک میشه😢
ولی درکل بخاطر نوع طبیعت آدماش غذاهاش وخیلی چیزای دیگه بیای بهت خوش میگذره البته فصل خنک سال وگرنه کباب میشید😅

تونستی بیا حتما مامهمون نوازیم خوش میگذره بهتون😍❤



مرسی عزیزم بابت شماره حتما بهت پیام میدم😙❤

دالم سعی میتونم یه پست جدید بذالم تو بلاگم ولی نمیتونم😂😢


مثل اینکه موفق شدی وتونستی تبریک 
تبریک به تو 
تبریک به خودم(گرچه نمیدونم چرا😅)
تبریک به همه:))

خیلی اتفاقات افتاد در این بازه:))

بسلامتی خوب دیگه انشاالله؟:)
همشونو لیست کن بازگو کن تا کچلت نکردم:))
وبتو خوندم چیزی دستگیرم نشد اینستاتم میخونم اصلا متوجه نمیشم چی میگی حداقل نبند اون کوفتیو  من اعتراضمو اعلام کنم بگم زیر دیپلم حرف بزنی مام بفهمیم چی میگی:)))
والا اعصاب نذاشتی برامون استاد :))

شیشده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


😂😂😂 هیچی نشده 
میگم1_ چه اتفاقاتی افتاده اخوی ؟
وبتو خوندم چیزی دستگیرم نشد
اینستاتو استوریاتم دنبال میکنم اصولا متوجه نمیشم حرفاتو 
2_ریپلای استوریاتو نبند حداقل اعتراض کنم نق بزنم:))

الان متوجه سخنان وعرایضم شدید؟:)))

متوجه شدم ولی نفهمیدم🤣🤣🤣


😞 پسر تو چقدرررر باهوشی اخه چقدررر 😑
مرزهای هوشو جابه جا کردی لاناتی انقدر باهوش نباش خب😐

اینا رو بیخیال

بیا نظرت رو درباره قالب جدیدم بگو

خیلی سخت بود انتخابش:)))

:)) خیلی حساسیت به خرج دادی نه؟
بسلامتی  خیلی کار خوبی کردی ازتاریکی درش اوردی
حالا اون قالبه ،قالب یکی از وبا خودم بود بهم حس آرامش میداد ولی براوب تو مودش افسردگی بود ازش بدم میومد :))

براوب تو مودش افسردگی بود یعنی چی؟


یعنی لباس خونت به شخصیت خونت نمیومد
مثل من که شخصیت کلا شوخ وشلوغی دارم یه مدت آروم بشم مودم افسردگیه حال گیریه 
تیپ شخصیتی وبلاگ توهم یه مود شاد وسرزنده ای داشت که من برااولین بار واردش شدم ازهمین حسش خوشم اومد نوع متنا نوشته ها درعین اینکه پشت خیلی از متنا تفکر بود پویا وزنده وشاد بود
میخوام بگم طنز فکاهی نبود صرفا خل وچلی طور نبود ولی شاد بود:))
بعد زدی سیاهش کردی انگار افسرده شده بود:))
اون وب من که این ریختو شمایل تیره رو براش گذاشتم ازاول افسرده بود:))
چقدر اخه من مریضو به حرف وا میداری اخرم میدونم که هیچیشو متوجه نمیشی:)))

جمله آخر فقط😂😂


خوبه خودتم قبول داری:)) من بعد عملم بی اعصاب شدمو کم حوصله همه رو گاز میگیرم مواظب باش خلاصه:)))

من جلیقه ضدگاز دارم:))


از کجا خلیدی؟بگو براخانوادمم بخرم اسیر شدن از دست من:))




اختصاصی خودمه:))


خسیس😒

:)


من بهت میگم خسیس باید بری تو زمین آب بشی نه که لبخند ژکوند تحویل بدی دهع😒😛
جامعه شناسم جامعه شناسا قدیم😝

درسو مشقاتو اصن میخونی؟یا همش داری استوری اینستا میذاری به اینو اون گیر میدی؟:))

نه راستیتش هیچ درسی نمیخونم و فک کنم نابودم کنن

تازه واتس اپ نیستی ببینی چه میکنم اونجا:))

بسلامتی سقوط کی اتفاق میوفته؟:)))

مخاطبا اونجاهم پس پوکوندی:)))
😛
بچه بشین سردرسات :))

درسم نمیاد خانوم:/
نمیدونمم چرا


چرا نداره فرزند تنبلی دیگه:))))))))))))
😝😝😝😝

چِلا خو؟

چرا نداره دیگه
بچه زرنگ =درسخونی
بچه تنبل مثل تو=اینستا وواتساپو اینا:)))
متقاعد شدی؟یایجور دیگه بگم سر حرف من حرف نزن😒

نالاحت شدم

 


بروووووو
گریه هم کردی؟
پس من بردمممم بالاخره:))😛

گلیه هم کلدم

ولی تو نبلدی

تو باختی...بدم باختی

آخی گریتم پس دراوردم
اینههههه قدرت یه دختر 😂😂😂💪
باختی دیگه قبول کن :)))
ولی درکل من چیزی نگفتم الکی ننه من غریبم بازی درنیار من ناز نمیکشم:))😛

بروووووووووووووووووووو عامووووووووووووووووووووووو

نگا چطوری به من میگه برو عامو😒 منو باش یهو دیدم رفتی گفتم نکنه واقعا ناراحت شده خواستم بیام دلجویی😐 بااحساسات یه دختر ساده مظلوم بازی میکنی؟:))
بعدشم خودت گفتی گریه کلدی به منچه پاحرفت بمون😛

پس منتظرم بیای دلجویی:))

برووووووووووووووووووووووووو عاموووووووووووووووووووووو😛
دیگه گولتو نمی قولم
بشین منتظر تا بیام دلجویی😂😛

بیا دیگه:)


نووووچ:)))
همین که با احساسات مظلومانه من بازی کردی ذهنم درگیر شد که نکنه واقعا ناراحت شدی قهر نمیکنم خیلیه تو تازه باید دلجویی کنی:))😛

:/


قیافتو برامن کج نکن ناراحت میشم:/
سعی
کتاب زیاد میخونی؟
یه چند تا کتاب معرفی کن ببینم سلیقه جامعه شناس مملکت برا کتاب هدیه به یه پزشک که سلیقشم نمیدونم چیه

نه زیاد نمیخونم
ولی میخوای یه کتاب معرفی کنم بهت که توش یه جامعه شناس دیس پزشکا رو میده تا باعث شه دکتره دیگه جوابتو نده؟


خیلی ممنوننننن:/
بقول شاعر میفرماید مرا به خیر تو امیدی نیست شر مرسان:)))))

سلام علیکم و رحمه الله

:)

ببخشید عین پارازیت یهو اومدم و رفتم...خواستم یه سلامی این حوالی عرض کرده باشم...بدرود تا سالیان دراز!

 

امضا  :)


سلاممممم عزیزدلم 😍
میخواستم حالتو بپرسم بگم چطوری؟چه خبر
گفتم شاید سر نزنی دوباره:(

عزیزم چه حرفیه پارازیت چیه
خیلی خوشحال شدم کامنتتو دیدم ولبخند نشست رو لبم مرسی که همچنان سر میزنی اینجا واقعا ازته دل باعث خوشحالیه برام😍❤

امیدوارم بدرودت به سالیان دراز نکشه دوباره زود ببینمت:)❤😍😘

عه اِدیه....


آرههه:)

سلام 

خداروشکر 

خدا خیلی دوستت داره.

 


سلام به روی ماهت💚

خداهمه بنده هاشو دوست داره :)🌸


این کامنت بالا من نیستما

😐😐😐😐
وایییی تو نمیگفتی عمرا میفهمیدم انقدر که ذهنم درگیره ها 
اصن متوجه نشدم اصلا نه وب داره نه پروفایل اصن مریم خالیه😐😅
چقدر من شوتم😐

به مریم💚

 

+ نمیدونم دوباره سر میزنی یانه اینجا ولی هیچ راهی جز اینکه بهت بگم جواب کامنت خصوصیتو بدم نبود به امید اینکه اینو بخونی مینویسم

واقعا میگم مریم دلم برات یه ذره شده بود😢 خییییلی خوشحال شدم فهمیدم تویی از کامننت خیلی خوشحال شدم  😍

دیونه مگه میشه تورو یادم بره؟

من همیشه دوستت داشتم یکی از بامعرفت ترینا بودی همیشه تو ذهنم بودی هنوز پروفایل اینستاتو نگا میکنم :) 

ولی خب بلاکم کردی وبلاک موندم وهیچوقت نتونستم پیام بدم گفتم حتما دوست نداری ارتباط داشته باشی

آره همه ماها درارتباط موندیم فقط تو رفتی خودت خواستی بری البته بهت حق میدم 

ولی بدون خیلی دلتنگت بودیم  جات خالی بود وهمیشه هم تو ذهنم بودی 

خداشاهده و چندین بار بااسی حرفت بود بخدا 

اتفاقا همین چند وقت پیش حتی یادت کردیم😍💚

خیلی خوشحال شدم کامنت دادی ممنون که کامنت دادی مهربون😍❤

حقیقتا من همچنان دوست دارم یه دوست مثل تو کنارم داشتم وداشته باشم 

همیشه مهربونی وخوبیت تو ذهنم هست جز اولین وبهترین دوستام بودی که همیشه تو ذهنم بودی وهستی

اگه دوست داشنی راه ارتباطی بذار بهت پیام بدم تلگرام:):

بازم ممنون که پیام دادی خیلی خوشحالم کردی:)💚

 

مراقب خودت باش مهربونم❤

سلامِ هف هش باره...(ترجمه:هفتمین یا هشتمین مرتبه ای که یک نفر سلام می کند!)

منکه شترم ... (تو ماه رمضون شتر بودن به داد آدم میرسه!) شما چطور؟

 

جان شما من اصن پستتو نخونده بودم...الان فهمیدم اوضاع از چه قراره...داغان شدم...احساس کردم کمرم به هف قسمت نامساوی مبدل شد!...الان خوبی؟...

نگا ! گریه کن ولی خیلی نه...چون خیلی گریه کنی مث بابای حضرت یوسف میشی , ولی چون دیر جنبیدی (درواقع اصن نجنبیدی!) و اکنون فرزندی چون یوسف نداری دیگه خبری از پیراهن و پارچه سبز و اینا نیست...خلاصه وظیفه خودم دونستم آینده رو یادآوری کنم!

 

راستی شرمنده روح ماهت دیر میام...آخه سنگر گرفتم پشت کنکور ، اسلحه و اینا ام در بساط همی نیست!

راستی کندر بجو برا حافظه خوبه...ولی مزه زهرمار میده ازبس تلخه...(به کندر اعتقاد نداری یه سرچ بزن تو اینترنت پیشینه خانوادگیش در میاد!)

 

و من باز هم شکلکی در چنته نداشتم(به قول آقای بنده خدا!)

 

برات دعا می کنم ایشاالله به حق 5 تن دوباره بشی همون آدم بیخیال سابق که کم به دل میگیره!

(به قول خواهمرم غمغین نباش...)

چقد حرف زدم!...اینم بگم و برم ، باور کن دیگه آخرشه ؛ اگه بیکاری فیلم طنز ببین و به قول خودت هارهار بخند!

 

قربانت...همون همیشگی!(بیا فرض کنیم اسم خودم و آدرس وبلاگم اون بالا نیست...بلکه ضایع نشم!)

 

امضاء  :)

 

سلام عزیز دلم 🥺❤️
شرمنده روی ماهتم من که داره یکسال از پیامات میگذره

اتفاقا شبیه بابای حضرت یوسفم دارم میشم و از گریه چشمام به شدت ضعیف شدن
ولی چاره ای نیز جز تحمل وگریه و تحمل


کنکورو چه کردی گل دختر؟ دکتر میشی یانه؟

ممنون که برام دعا میکنی نازنینم و ممنون که تواین مدت همیشه سرزدی وبه یادم بودی😭😢❤️

شرمنده دل مهربونتم که همش بیجواب موندی 
من خودمم از یاد بردم و باخودم غریبه شدم نشد که از محیا ورفقاش مراقبت کنم:(

دوستت دارم خدا انشاالله به دل مهربونت نگاه کنه همیشه شاد وآروم نگهش داره
بعد ۱۰ ماه یه پست منتشر میکنم و تنها دلیلشم تو و یه چندتا بامعرفت مثل خودتن که دیدم پیام گذاشتی چندبار 🥺❤️
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan