روزنوشت1_سوم مهرماه1400_رفیق

 

ساعت5 تا8 صبح فقط چشم روهم گذاشتم یه حالت خوابو بیداری داشتم 8 با آلارم گوشی خیلی سریع بیدار شدم  درواقع ذهنم بیدار بود!!

نسیم وخنکی اول صبح منو یاد دوران دانشگاه و دیررسیدنای همیشگی سرکلاسای8صبح مینداخت
یاد همون روزا که با کفشای پاشنه دار رو زمین لیز بارونی یه نفس تا سر خیابون میدوییدم که کلاس دیر نرسم ولی آخر دیر میرسیدم

به یاد اون روز که مقنعمو چپ پوشیده بودمو و تو ون به بدبختی تونستم درستش کنم  خندیدم

یاد اون روز که همکلاسیم یه سمت صورتشو رژگونه نزده بود وکلاس ساعت8 ریاضی رو دیر اومد اونم بایه ارایش اون شکلی:))

یاد شیطنتای اول صبح همکلاسیای پسرمون دم گوشمون صندلی پشت سر که ما خوابمون میومد ودوست داشتیم دفتر دستکو بکوبونیم تو مخ تعطیلشون ولی خویشتن داری میکردیم
ویادهای زیادی...
نسیم وبوی مهر پرتم کرده بود به دوران دانشجویی...
وچقدر بده که یه حسایی هیچوقت تکرار نمیشن ...

صبحانه خوردم آماده شدم رفتم سرکار
آقای نون صبحانه سفارش داده بود
بااینکه صبحونه خورده بودم ولی برااینکه ناراحت نشه اونجا هم صبحونه خوردم :))
چایی وصبحونه سرکار همونقدر که هول هولی وبااسترسه که نکنه کرونا بگیرم  دلچسب بود:)

  • محیا ..

میم مثل مریم❤

راستشو بخوای ازیکی دوماه پیش برات نوشتم برای امروز نوشتم از مهم بودنت،دوست داشتنت ،مهربونیات،شبیه من بودنت،اینکه چقدر خوشحالم دارمت ازخوبیات ازحس خوبم بخاطر حضورت،ازخواهرانگیات ...

ولی مخاطب اون نوشته دوستی بود که این حسارومتقابل ازش میگرفتم دوستی که کنارم بود همیشه ودلم قرص وآروم بود

بخاطر داشتنش مهربونیش ،درکش...

بخاطر همون لحظه هایی که خیلیم زیاد بود و خودِخودم بودم پیشش نگران قضاوت شدن نبودم ازخودم بودن از غمگین بودنم نگرانی نداشتم میتونستم بگم از عمق وجودم از تمام حسام غمام بدون ترس از سرزنش ،نصیحت ،قضاوت...

مثل دوتا خواهر که راحتن باهم...شبیهن بهم...

  • محیا ..

دنیا قشنگیشو به فرشته هایی مثل تو مدیونه،تولدت مبارک گلشید جانم❤

 


زیبایی تو مثل قرص ماهی🌜دور از تو باشه رنگ سیاهی😘

تولد تولدت مبارک🎂بخندی تو همیشه الهی😘

زاده فصل زمستون چه عزیزی تو برامون🎈🎈🎈

با حضور تو همیشه پر لبخند لبامون🎊🎊🎊

توی این شبای برفی تویی گرمای وجودم❤

روز میلادت مبارک ،ای تمام تار و پودم💓

ماه دی ماه رفاقت چه عزیز بودن تو❤

از تو شد ستاره بارون،شب زیبای زمستون❄

  • محیا ..

از دولت عشق+بسی پی نوشت:))

 

عشق از آن رو در دل شما به ودیعه گذاشته نشده تا همانجا بماند،مادامی که عشق را به دیگران نبخشایید عشق نیست:)

 

  • محیا ..

زنگِ روانشناسی(۲)+حاشیه جات:))

 

بودن در رابطه‌های متفاوت تنهایی درونی ما را کم نمیکند، التیام بخش تنهایی درونی ما صمیمیت است! صمیمیت یعنی درک کردن و حس کردن یک فرد با تمام وجود بدون هیچ قضاوت و مقایسه؛ یعنی حضور داشتن در سکوت. این یعنی رشته‌ای باریک و نازک از صمیمیت که در لحظه‌ای کوتاه ایجاد می شود. آنچه رابطه را سالم نگه میدارد، تکرارِ همین صمیمیت‌های کوتاهِ مملو از حضور و مشاهده‌ است. در واقع همین صمیمیت‌های کوتاه و ساده، رابطه را عمیق و معنادار میکند و میتواند مرهمی بر تنهاییِ درونی ما باشد. تکرارِ نخ‌های نازک صمیمیت به مهارت و صبوری احتیاج دارد. در ابتدای هر رابطه نوعی شوقِ کشف کردن وجود دارد. کشف کردنِ جهان طرف مقابل و گفتگو در مورد جهان خودمان. و شعفِ کشف، در ابتدای رابطه، نخ‌های صمیمیت‌ را ایجاد میکند اما

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan