شاعرانه(۷) + بسی پی نوشت

 

می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را 

می جویمت چنانکه لب تشنه آب را 

محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح 

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را 

بی تابم آنچنانکه درختان برای باد 

یا کودکان خفته به گهواره تاب را 

بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل 

یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب را 

حتی اگر نباشی ، می آفرینمت 

چونانکه التهاب بیابان سراب را 

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan