سه دقیقه درقیامت

هوالعشق

 

سلام سلام:)

من اومدم اینبار بایه پست متفاوت معرفی کتاب:)

متفاوت کی بودم من:))

 

یه کتابی خوندم که خیلی برام جذاب بود

دوست داشتم باشما به اشتراک بذارم؛)

انقدر موضوعش برام جذاب بود که باوجود نداشتن وقت وشلوغی روزام شبونه همشوخوندم؛)

 

اونم کتابی نیست جز؟اگه گفتید؟😅

دیرین دیرین معرفی میشود:

​​​​​ سه دقیقه در قیامت

(مثلاً خواستم جذاب معرفی کنم😅)

این کتاب از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادیه که توسط نشر ابراهیم هادی سال ۹۸منتشر شده

تااونجایی که من فهمیدم وخوندم یه مدت کوتاهم جز پروفروشترینای سال بوده:)

 

داستان کتاب درمورد آدمیه که یه غده پشت چشمم ایجاد شده وباید عمل میشده ،عملش خیلی ریسکش بالا بوده واحتمال زنده موندنش زیر۵۰درصد(قربون ادبیات عامیانم😐😅)

طی عمل برا ۳دقه ازدنیا میره روح از بدن خارج میشه ...

  • محیا ..

سلام بر ابراهیم(۱)

 هوالعشق

 

 

 

 

خیلی بی تاب بود.ناراحتی در چهره اش موج می زد

پرسیدم :چیزی شده؟

ابراهیم باناراحتی گفت :دیشب بابچه ها رفته بودیم شناسائی،توراه برگشت ،درست درکنار مواضع دشمن ماشاالله عزیزی رفت روی مین وشهید شد.عراقی ها تیراندازی کردندوماهم مجبور شدیم برگردیم.

تازه علت ناراحتی اش را فهمیدم هوا که تاریک شد ابراهیم حرکت کرد،نیمه های شب هم برگشت.

خوشحال وسرحال!

مرتب فریاد میزد؛ امدادگر...امدادگر...سریع بیا ،ماشاالله زنده است!

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan