نباشی تو بهشت تو قفسم...

من زخم‌های بی‌نظیری به تن دارم اما

تو مهربان‌ترین‌شان بودی

عمیق‌ترین‌شان

عزیزترین‌شان 

بعد از تو آدم‌ها 

تنها خراش‌های کوچکی بودند بر پوستم 

که هیچ‌کدام‌شان 

به‌پای تو 

به قلبم نرسیدند...

بعد از تو آدم‌ها 

تنها خراش‌های کوچکی بودند

که تو را از یادم ببرند، اما نبردند 

تو بعد از هر زخم تازه‌ای دوباره باز می‌گردی 

و هربار 

عزیزتر از پیش

هربار عمیق‌تر...

 

 

پ.ن۱: سلام سلامممم:)

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan