سلام ای هلال محرم

 

بسم رب الحسین

 

چون میسر نیست من را کام او

عشق بازی میکنم با نام او

  • محیا ..

نزدیکترین راه به الله حسین است...

مرد فقیری بود

دست و بالش تنگ بود

دارو ندارش یه قالیچه بود که اونم یه گوشه اش سوخته بود...

این قالیچه رو گذاشت رو شونه اش و راهی بازار شد که بفروشه و بزنه به زخم زندگیش!

ولی هرجا میرفت بهش میگفتن این قالیچه اگه سالم بود ازت ۵۰۰میخریدیم...!

ولی حالا که یطرفش سوخته اس ۱۰۰تومن!

  • محیا ..

دنیای من،آقای من...

 

 

دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم

بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم

فردا که کسی را به کسی کاری نیست

دامان حسین اگر نگیرم چه کنم...

 

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan