۳۱ مرداد
بسم رب الحسین
چون میسر نیست من را کام او
عشق بازی میکنم با نام او
- محیا ..
بسم رب الحسین
چون میسر نیست من را کام او
عشق بازی میکنم با نام او
مرد فقیری بود
دست و بالش تنگ بود
دارو ندارش یه قالیچه بود که اونم یه گوشه اش سوخته بود...
این قالیچه رو گذاشت رو شونه اش و راهی بازار شد که بفروشه و بزنه به زخم زندگیش!
ولی هرجا میرفت بهش میگفتن این قالیچه اگه سالم بود ازت ۵۰۰میخریدیم...!
ولی حالا که یطرفش سوخته اس ۱۰۰تومن!
دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم
بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم
فردا که کسی را به کسی کاری نیست
دامان حسین اگر نگیرم چه کنم...
هرجا که هستی مراقب خودت باش