همیشه عاشق تنهاست....

 

و عشق، تنها عشق

مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
- و نوشداری اندوه؟
- صدای خالص اکسیر می‌دهد این نوش.
و حال، شب شده بود.
چراغ روشن بود.

و چای می‌خوردند.

- چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.

- چقدر هم تنها!

- خیال می‌کنم

دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی.

- دچار یعنی

- عاشق.

- و فکر کن که چه تنهاست

اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد.

- چه فکر نازک غمناکی!

- و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.

و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.

- خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند

و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.

- نه، وصل ممکن نیست،

همیشه فاصله‌ای هست.

  • محیا ..

زندگی چیست؟ خون دل خوردن زیر دیوار آرزو مُردن‌...

 

 

ازوقتی یادم میاد ازنووجونی تا الان من آدم شب زنده داری بودم حتی دوران دبیرستان که صبح میرفتم مدرسه تا۳ظهر ...حتی اون موقعهاهم ۳-۴یوقتاهم۵صبح میخوابیدم

ازهمون موقع هم تاالان عاشق مستقل وتنها زندگی کردن بودم

دوران دانشگاه که بودم خانواده میرفتن سفر 

من تنها میموندم خونه وتا صبح بیدار :)

آدم ترسویی نبودم ونیستم 

فقط ازجن میترسم یکم 😂

امشب بحث جن شد توخونه من از ساعت دو مثل بچه خوب تصمیم گرفتم بخوابم وتا صبح بیدار نمونم 

انقدر ترسیدم که تواتاقم نخوابیدم بالشتو پتو برداشتم اومدم پیش مامانم بخوابم:))

دیدم امشب که از درس خبری نیست خوابمم نمیبره بهترین فرصته که رفع دلتنگی کنم و بنویسم حالا انگار چقدر میخوندم:))

قبل ازاینکه شروع کنم به نوشتن اول نگاه کردم ببینم چندوقته پست ننوشتم دیدم۱۸روزهه! برامنی که۳ماهم شده نبودم، خیلی نیست.... ولی خیلی روزا خیلی دلم میخواست بنویسمو وقت نمیکردم مینوشتم ولی بخاطر خسته بودنم، نصفه نیمه میموندنو منتشر نمیکردم...حالا امشب همه موضوعات وحرفایی که دوست داشتم بگمو طی پی نوشتا میگم:)) درواقع چندین وچند نوشته طی ۱۸روز گذشته رو که میخواستم منتشر کنم کپی میکنم 

پیشاپیش ببخشید که طولانیه:(

 

پ.ن۱:

  • محیا ..

نباشی تو بهشت تو قفسم...

من زخم‌های بی‌نظیری به تن دارم اما

تو مهربان‌ترین‌شان بودی

عمیق‌ترین‌شان

عزیزترین‌شان 

بعد از تو آدم‌ها 

تنها خراش‌های کوچکی بودند بر پوستم 

که هیچ‌کدام‌شان 

به‌پای تو 

به قلبم نرسیدند...

بعد از تو آدم‌ها 

تنها خراش‌های کوچکی بودند

که تو را از یادم ببرند، اما نبردند 

تو بعد از هر زخم تازه‌ای دوباره باز می‌گردی 

و هربار 

عزیزتر از پیش

هربار عمیق‌تر...

 

 

پ.ن۱: سلام سلامممم:)

  • محیا ..

یکی به دادم برسه، به قیمت کُشتن من امید برگشتنتو ازم بگیره...

 

 

آدمها هیچوقت کسایی که دوست دارن رو فراموش نمیکنن، فقط عادت میکنن که دیگه کنارشون نباشن...

 

پ.ن۱:

مرا ز خاطر تو هیچکس جدا نکند

که دشمنم به دلم این جفا روا نکند

برای حال کسی جز من از گذشته نگو

که درد خاطره را خاطره دوا نکند

به این من ِ همه بی دل فقط نگو مجنون

که حق مطلب ما را جنون ادا نکند

خدا مرا ز خیال تو در امان دارد

به این خدا نشناسد بگو خدا نکند

  • محیا ..

کی منتظر میمونه حتی شبای یلدا تا خنده رو لبات بیاد شب برسه به فردا:)

ترک دارد دلم

همچون انار آخر پاییز

همه شبهای دلتنگی

بدون تو شب یلداست . . .

  • محیا ..

خنده های تو مرا باز از این فاصله کُشت...

 

 

دست خودش نیست

جمعه عطر نبودن دارد

بسان دختری با مو های بافته، که در پشت پنجره قدیمی خانه

چشم به راه مسافری نشسته است

که بلیط برگشتش را گم کرده

و یا فردی که فراموشی دارد و آدرس خانه را، جا گذاشته است

هفته ها می‌آیند و میگذرند

خاطراتت می مانند و هجوم می آورند

که تنهایی را بیشتر کنند

جمعه مثل خیال توست

عطرش در خانه می‌ماند و قصدش دوباره رفتن است...

  • محیا ..

گنجشک ترین آدم او من شده بودم...

 

 

 

 

 

کاش می شد تمامِ آدم های غمگین وتنهایِ جهان را در آغوش کشید،

برایشان چای ریخت،کنارشان نشست و با چند کلامِ ساده،

به لحظاتشان رنگِ آرامش پاشید

و حالشان را خوب کرد.

کاش می شد این را قاطعانه و آرام

در گوش تمامِ آدم ها گفت؛ که غم و اندوه، رفتنی است

و روزهایِ خوب در راه اند،

که حالِ همه مان خوب خواهد شد...

  • محیا ..

از دولت عشق+بسی پی نوشت:))

 

عشق از آن رو در دل شما به ودیعه گذاشته نشده تا همانجا بماند،مادامی که عشق را به دیگران نبخشایید عشق نیست:)

 

  • محیا ..

شاعرانه(۷) + بسی پی نوشت

 

می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را 

می جویمت چنانکه لب تشنه آب را 

محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح 

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را 

بی تابم آنچنانکه درختان برای باد 

یا کودکان خفته به گهواره تاب را 

بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل 

یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب را 

حتی اگر نباشی ، می آفرینمت 

چونانکه التهاب بیابان سراب را 

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

  • محیا ..

پست مخلوط با زمینه انسان دوستی وسس اضافه:))

 

هیچ چیز فایده ندارد .همه چیز را امتحان کردم،شراب،زن،موادمخدر،پول،هنر،آواز،کار وحرفه،همه جور ولخرجی،هرجور محدودیت،هیچ کدام کار نکرد.البته تک تک 

این ها فایده داشت ،اینکه معلوم شد فایده ای ندارند..بهترین کاری که هرچیزی میتواند برایت بکند همین است،اینکه خالی ات کند که کاری از آن بر نمی آید.

اساسی ترین ویژگی دنیای انسان ها همین است ،اینکه هیچ چیز کار نمیکند 

این راکه بفهمیم حس انسان دوستی قوی تری پیدا میکنیم چون می فهمیم همه ما گرفتار هستیم...

 

*بخشی از یکی از آخرین مصاحبه های لئوناردکوهن

  • محیا ..

شاعرانه۶(شبانه نوشت)

 

چه بگویم سحرت خیر؟توخودت صبح جهانی 

من شیدا چه بگویم؟که توهم این وهم آنی

به که گویم که دل ازآتش هجرتوبسوخت؟

شده ای قاتل دل ؛ حیف ندانی که ندانی

همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم 

و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی

چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش ام 

بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی

من و تو اسوه ی عالم شده ایم باب تفاهم 

که من ام غرق تو و تو به تمنای کسانی

به گمانم شده ای کافر و ترسا شده ای 

کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی

بشنو"صبح بخیر"از من درویش و برو 

که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی

 

 

  • محیا ..

شاعرانه(۴)

 

خوشا دردی!که درمانش تو باشی

خوشا راهی! که پایانش تو باشی

خوشا چشمی!که رخسار تو بیند

خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی

خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی

خوشا جانی! که جانانش تو باشی

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan