و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
- و نوشداری اندوه؟
- صدای خالص اکسیر میدهد این نوش.
و حال، شب شده بود.
چراغ روشن بود.
و چای میخوردند.
- چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
- چقدر هم تنها!
- خیال میکنم
دچار آن رگ پنهان رنگها هستی.
- دچار یعنی
- عاشق.
- و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد.
- چه فکر نازک غمناکی!
- و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.
- خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
- نه، وصل ممکن نیست،
همیشه فاصلهای هست.
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است.
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصلهای هست.
دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصله هاست.
صدای فاصلههایی که
- غرق ابهامند
- نه،
صدای فاصلههایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ میشوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.
و او و ثانیهها میروند آن طرف روز.
و او و ثانیهها روی نور میخوابند.
و او و ثانیهها بهترین کتاب جهان را
به آب میبخشند.
و خوب میدانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود.
و نیمه شبها، با زورق قدیمی اشراق
در آبهای هدایت روانه میگردند
و تا تجلی اعجاب پیش میرانند.
- هوای حرف تو آدم را
عبور میدهد از کوچه باغهای حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازه محزونی!
:)
کسی اینجا رو میخونه ؟
صدای منو داااارییید؟
سهلاممممم
خوبید؟
خیلی وقت بود سر نزده بودم
چند وقتی هست گوشی عزیزتراز جانم دار فانی را نسبتا وداع گفته
زین رو من بی گوشی حوصلم سرمیره
زیرشم بستم ولی بازم سرمیییرهههخ
گفتم با گوشی امانت داداش حالا که دسترسی به بیان هست
از خیر اینستا وواتساپ تلگراممون بزنیم یه دالی اینور کنیم رخ عقاب خود را رو بنماییم
البته که فرا رسیدن پاییزهم تاثیر مهمی در به سخن اومدنم داشت
گفتم بهارو تابستونو همه رو دیوانه کردم با متنا نارنجیمو عکسا پاییزیم یوقت زشت نباشه خود پاییز نباشم!:)
اینجوری شد که رخً نماییدم..
حالا درسته پاییز ما شبیه پاییز بقیه نیست وما اصن برگ برا خش خش کردن نداریم ولی خب همین که جهنم اهواز خنکتر میشه ما خوشحالیم وپاییز را میدوستیم:))
عزیز اونجا نشین خاکیه!
دستمال بکش بعد بشین بقیشو بخون :))
وبلاگمو خاک برداشته
تااینجا اومدیو یه هوفی پوفی اِهنی اوهونی چیزی کمک برسونید خاک ماکا پاک بشه
باتشکرررر:)
قربون خودم برم که مثل همیشه بی نمکممم:))
پ.ن1: اگه گفتید چرا من نبووودممم؟
کی بود گفت تواصن کی؟😡😢
خیلی نامردی شما برو نبینمت دیگه:/
داشتم میگفتمممم آقامووون گفتن خوشم نمیاد فضا مجازی بچرخی:))
کی گفت آخه کی تورو میگیره؟
تو هم خیلی بی ادبی توهم برو نبینمت اصن تااون روم بالانیومده:/
ولی حق داااریید کی آخه سرش کلاه میره؟:))
شوخی بود اگه کسی سرش کلاه رفت اول ازهمه میام اینجا خبر میدم الکی مثلا براتون ممهمه مگه نه؟:)))
نبوودم چووون؟!
بمااااند:))
کی گفت کووووفت؟
دوروز نبودم بامن چرااینچنین نامهربانید آخه دارم تلاش میکنم بامزه بنویسم خو نمک ندارم چیکار کنم😢
ولش کنید پاییزتون مباااارک:) حالا درسته 2روز تاخیر داشتم ولی باید بگم همینی که هست:))
امشب داشتم به۶ماه اول سال فکر میکردم حقیقتاً بااینکه مثل چی!اسب! همش کار کردمو دویدم ولی الان که نگا میکنم میبینم خیلی زود گذشت
وزین رو تصمیم گرفتم 6ماه دوم سال رو مثل اسب نه ! اون حیوون عزیز دیگه که بار میکشه مثل چی! صداشم در نمیاد کار کنم ! واز فردا تایم کاری وی افزایش یافته !!! دوبرابررررر!!! البته حقوقم طبیعتا دوبرابر میشه😆
6ماه اول شما چطوری گذشت؟
خوب!بد!سریع!کند؟؟؟
پ.ن2: تااول حرفامه:)))))بگم تحویلم نگرفتید میرم قهر گفته باشم :))
مثلاً قهرم مهمه:))
پ.ن3: جمله پاییزی ندارنه!
(با چتریای تو چشمم نگا میم میکنم میگم یه جمله پاییزی بگو
میگه: همه رفتناشونو برا پاییز میذارن شما پاییز نرید
شایداین جمله کسیو متحول کرد:/
من: میم جمله قشنگ بگو این چیههه :/)))
میم: ندارم برو توتلگرام بگرد
من: خستم :/
واین چنین پروژه جمله پاییزی با شکست مواجه شد:/
پ.ن4: داشتم به شکست جمله پاییزیم فکر میکردم خیلی یهویی یکی از بچه ها بیان یه آهنگ قچنگی برام فرستاد :)
پ.ن5: این روزا به حدی لاغر شدم وزیر چشمام سیاه شده وگود افتاده
گونه هام رفتن داخل بی شباهت به میت نیستم
امروز داشتم سعی میکردم با کرم پودر، سیاهی زیر چشمامو پنهان کنم برم بیرون وغر زنان میگفتم من دلم نمیخواد سین بااین قیافه منو ببینه!:((
مامان گفت چشمات یه دنیا می ارزه فقط به این خوشگلی :))
شنیدید؟ سوسکه از دیوار بالا میرفت مامانش میگفت قربون دستو بالا بلوریت:))
حکایت مامان منه:))
خداروشکر که هست:)
پ.ن6:
دیروز یه عدد بچه گوگولی دیدم تو بغل مادرش اندازه نخود
رفتم اومدم هی بهش مثل بچه ندید بدیدا وررفتم فشارش دادم بازی کردم باهاش
دوتا دندون بالا دوتا هم پایین داشت بعد ذوق میکردم همکارمو صدا میکردم بیاد دندوناشو نگا کنه:))
انقدر به بچه مردم وررفتم تاآخر سر دادنش دستم:)))
خییییلیییی حس خوبی بود بغل کردنش هی فشارش دادم تو قفسه سینم هی انداختمش بالاهی براش ادا دراوردم اونم هی خندید :))
شاید5دقه هم تو بغلم نبود ولی تمام حسای بدو خستگی از تنم رفت یه حس فوق العاده ای بود
هرچند اون لحظه که داشتم بچه مردمو فشار میدادمو ذوق میکردم همکارم بایه چیزی زد تو مخم گفت محیا اسکلی؟؟ اینکارا چیه؟:))
از دیروز دارم فکر میکنم بغل کردن بچه کوچیک یه آدم غریبه انقدر لذت بخشه مادر شدن وبغل کردن بچه خود آدم واقعآ چی میتونه باشه؟
اصن حسش فکر کنم قابل توصیف نیست:)
پ.ن 7:
دیگه چی بگممم ازاین روزا بگمممم
اینکه چرا نبودم بخاطر اینه که درگیر یه بیماریم و به شدت هم نیازمند دعاهاتونم
وقتایی که حالم خیلی بده آروم ترین وکم حرف ترین میشم دوست ندارم کسی رو یوقت خدایی نکرده غمگین کنم
ولی خیلی به دعاهاتون نیازدارم:):
پ.ن8:
امروز به مدیرم گفتم میخوام استعفا بدم و نهایت یکی دوهفته دیگه بیشتر نیستم
اگه میخواید جایگزین بیارید
آقای نون درجریان مشکل وبیماریم بود بهش گفتم باید عمل کنم دیگه تا یکی دوهفته دیگه احتمال زیاد عمل میکنم ودیگه نمیام چون نمیدونم کی اوضاعم دوباره روبراه میشه
گفتن خب عمل کن یه هفته ده روزه خوب میشی برو 10روز مرخصی باحقوق:)
خوب شدی برگرد حقوقتم سرجاشه نگران هیچی نباش
من واقعا نمیدونم دوره درمان وبهبود چقدر زمان میبره ولی اینکه یه آدمی اینجوری ارزش بده به آدم وبدونی بودنت قدر دونسته میشه وتلاشت دیده میشه خیلی حس خوبی بود:)
نه تنها استعفا نتونستم بگیرم مدیریت بعد یکماه مخمو زد که تایم کاریمو زیاد کنه !!!
پ.ن9: چند روزهه دارم فکر میکنم حق با یکی از دوستامه من ناشکرم
این روزا که مریضم بهتر درک میکنم و میبینم چقدر دلیل برا شکر کردن دارم
ازهمه مهمترش یه عالمه آدم خوب که خدا گذاشته سرراهم
مثل همین آقای نون که حس نمیکنم دارم براش کار میکنم انگار داداشمه انقدر صمیمی وحامی که همه فکر میکنن واقعا خواهرشم:))
مثل دوستایی که این روزا شدیدادلگرمین برام سین،الف ،ب و...
این روزا اگه نبودن نمیدونم چی به روزم میومد خدارو باید هزار مرتبه بابت داشتتشون شکر کنم:)
پ.ن10:دیروز دوتا گیره مو برااااق نگینی خریدم با ذووووق برا خودم همکارم دید گفت وااا محیا مگه بچه کوچیکی؟😆
بعضیا چقدر رومخن میخوان کودک درونمو بکشن ولی من نمیذاااارم:))
خداشاهده تل مو پاپیونیم میخواستم بخرم خودمو کنترل کردم:))
با ذوق سرکار نگاشون میکردم میزدم جلو موهام مثل خود بچه دبستانیا شده بودم :))
پ.ن11: دیگه چی بگمممم!
واقعیتتت!
انتظار سخت ترین کار ممکنه...
الان دیگه میدونم چرا میام سراغ مجازی وپناهم میشه کیبورد وکلمات...
همش تقصیر عشقه:))
و عشق، تنها عشقِ:)
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد،....
پ.ن12: برامن قابل گفتن نیست ولی اگه برا شما قابل گفتنه بگید بهترین اتفاق تابستونتون چی بود؟:)
بالاخره تامامممم کلیلیلیییی:))