- محیا ..
من زخمهای بینظیری به تن دارم اما
تو مهربانترینشان بودی
عمیقترینشان
عزیزترینشان
بعد از تو آدمها
تنها خراشهای کوچکی بودند بر پوستم
که هیچکدامشان
بهپای تو
به قلبم نرسیدند...
بعد از تو آدمها
تنها خراشهای کوچکی بودند
که تو را از یادم ببرند، اما نبردند
تو بعد از هر زخم تازهای دوباره باز میگردی
و هربار
عزیزتر از پیش
هربار عمیقتر...
پ.ن۱: سلام سلامممم:)
آدمها هیچوقت کسایی که دوست دارن رو فراموش نمیکنن، فقط عادت میکنن که دیگه کنارشون نباشن...
پ.ن۱:
مرا ز خاطر تو هیچکس جدا نکند
که دشمنم به دلم این جفا روا نکند
برای حال کسی جز من از گذشته نگو
که درد خاطره را خاطره دوا نکند
به این من ِ همه بی دل فقط نگو مجنون
که حق مطلب ما را جنون ادا نکند
خدا مرا ز خیال تو در امان دارد
به این خدا نشناسد بگو خدا نکند
انقدر غم مردمو خوردی ای مادر غمخوار
شده حرفت ورد زبونا الجار ثم الدار
دلم از این میسوزه تو مدینه
یکی نمیگه چه غصه ای داری
تو که شب تا سحر واسه مردم؛ تو دعاهات چیزی کم نمیزاری
جوری فتنه شده، که تو حتی میون خوبام یاری نداری!
نگرانم من واسه این زخما…
نگرانم چون خونیه نفسات!
نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت
که زخم های دل خون من علاج نداشت
تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم
که آنچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت
منم خلیفه ی تنهای رانده فردوس
خلیفه ای که از آغاز تاج و تخت نداشت
تفاوت من و اصحاب کهف در این بود
که سکه های من از ابتدا رواج نداشت
نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم
چراغ نه که به گشتن هم احتیاج نداشت
فاضل نظری
پ.ن۱:
هرجا که هستی مراقب خودت باش