تو مرا زمزمه کن، تا دلم آرام شود‌:)

 

 

اگر به چند سال پیش برگردم به چشمانم نگاه میکنم ومیگویم :

هیچ چیز آنقدر که نگران بودی،نگران کننده نبود،هیچ چیز آنقدر که فکر میکردی همیشگی وماندگار نبود،هیچ چیز آنقدر که فکر میکردی سخت نبود،هیچ چیزوهیچکس هم آنطور که تصور میکردی زیبا ،خواستنی و کامل نبود،هیچ چیز آنطور که تو تصور میکردی نبود،اما همه چیز همانطوری بود وخواهد بود که باید باشد...درست،به موقع،دقیق،اجتناب ناپذیر وموقت! موقت!موقت ...

 

پ.ن۱:سلام سلامممم

خوبید؟:)

  • محیا ..

هیسسس! مطلب ادبی،رمانتیک است!

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام سلام:)

اومدم یه  قسمت از یه کتابیو بنویسم ویه آهنگ بذارموبرم !اصلاً هم نمیخوام پرحرفی کنم😅

همه چی هم آرومه ماچقد خوشحالیم مگه نه؟:/

بخونیم:

 

علاوه براین اسارتها،بردگی های تحمیلی دیگران راخواهی شناخت:

بردگی های ناشی از هزاران هزار ساکن لانه ی مورچه هارا،عادتهایشان وقوانینشان !تصورش را نمیتوانی بکنی که تقلید از عادت هایشان واحترام به قوانینشان ،تا چه حد خفقان آور است .اینکار را نکن آنکار را نکن،اینچنین وآنچنان بکن...

واین وضع ،اگر وقتی درمیان آدم هایی مهربان وآشنا بامفهوم آزادی زندگی میکنی قابل تحمل است ،هنگامی که زیر یوغ زورگویانی به سر میبری که حتی از لذت اندیشیدن به آن محرومت میکنند به یک جهنم بدل میشود.

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan