از دولت عشق+بسی پی نوشت:))

 

عشق از آن رو در دل شما به ودیعه گذاشته نشده تا همانجا بماند،مادامی که عشق را به دیگران نبخشایید عشق نیست:)

 

  • محیا ..

شاعرانه(۷) + بسی پی نوشت

 

می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را 

می جویمت چنانکه لب تشنه آب را 

محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح 

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را 

بی تابم آنچنانکه درختان برای باد 

یا کودکان خفته به گهواره تاب را 

بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل 

یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب را 

حتی اگر نباشی ، می آفرینمت 

چونانکه التهاب بیابان سراب را 

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

  • محیا ..

پست مخلوط با زمینه انسان دوستی وسس اضافه:))

 

هیچ چیز فایده ندارد .همه چیز را امتحان کردم،شراب،زن،موادمخدر،پول،هنر،آواز،کار وحرفه،همه جور ولخرجی،هرجور محدودیت،هیچ کدام کار نکرد.البته تک تک 

این ها فایده داشت ،اینکه معلوم شد فایده ای ندارند..بهترین کاری که هرچیزی میتواند برایت بکند همین است،اینکه خالی ات کند که کاری از آن بر نمی آید.

اساسی ترین ویژگی دنیای انسان ها همین است ،اینکه هیچ چیز کار نمیکند 

این راکه بفهمیم حس انسان دوستی قوی تری پیدا میکنیم چون می فهمیم همه ما گرفتار هستیم...

 

*بخشی از یکی از آخرین مصاحبه های لئوناردکوهن

  • محیا ..

شاعرانه۶(شبانه نوشت)

 

چه بگویم سحرت خیر؟توخودت صبح جهانی 

من شیدا چه بگویم؟که توهم این وهم آنی

به که گویم که دل ازآتش هجرتوبسوخت؟

شده ای قاتل دل ؛ حیف ندانی که ندانی

همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم 

و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی

چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش ام 

بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی

من و تو اسوه ی عالم شده ایم باب تفاهم 

که من ام غرق تو و تو به تمنای کسانی

به گمانم شده ای کافر و ترسا شده ای 

کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی

بشنو"صبح بخیر"از من درویش و برو 

که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی

 

 

  • محیا ..

شاعرانه(۵) +پشت صحنه

 

 

شده یکباره کسی قلب شما را بدرد؟

باز هم قلب شما درد و بلا را بخرد؟

پشت هم خرد شود خسته شود ول نکند

مرده شور این دل بی غیرت ما را ببرد

  • محیا ..

شاعرانه(۴)

 

خوشا دردی!که درمانش تو باشی

خوشا راهی! که پایانش تو باشی

خوشا چشمی!که رخسار تو بیند

خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی

خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی

خوشا جانی! که جانانش تو باشی

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan