باز میشه این در صبح میشه این شب،صبرداشته باش...

به وقت۵بامداد سیزدهمین روز از سومین ماه پاییز:

 

شب که میشه افکار مختلف مثل سربازایی که وظیفه دارن دشمنوازپا دربیارن

به صف میشنو آرایش نظامی میگیرن اول از آرایش نظامی شروع میشه

به چپ چپ ...

به راست راست ...

همینجوری رو نورونهای اعصاب من رژه میرن 

اولش احساس سنگینی تو قلبم میکنم وچندینو چند آه میکشم

ولی سربازا کوتاه نمیان! 

آماده باش میشن برا شلیک ..

  • محیا ..

هرچی که پشت سرت یه روز شکست ساختنش شاید یه عمر طول بکشه..‌.

خواهر جان درِ اتاق بود هدفون رو گوششو برداشت گفت محیا هدفونو بگیر تو هوا پرتش کرد سمتم منم رو هوا گرفتمش

گذاشتم کنار!

دیدم نیومد هدفونوگذاشتم روگوشم آخرین آهنگی که گوش میدادو پلی کردم

 

 

نوشتنم اومد!:)

  • محیا ..

به غیر از تو برا من تکیه گاهی نیست...

 

 

 

تو که باشی دلم دیگه نمی لرزه

همین گریه به لبخند تو می‌ارزه

حسین جانم

  • محیا ..

من آه شدم ابر شدم باریدم تو ولی باخبر از حال بدم، خندیدی:)

 

برای آدم های رفته زندگیتان،عزاداری نکنید!

آن ها نه با پروفایل مشکی شما،نه باحال وهوای بد شعرهایتان بر نمیگردند!

همه چیز بر میگردد به شعور آدمی!

مگر میشود،با حرف هایش حالت راخوب کند وبعد حرفهای بدتری بزند؟

مگر میشود که رفت،ببیند ! بشنود! بخواند که دارید دیوانه میشوید وبه روی مبارک خویش نیاورد؟

مگر میشود...؟

اصلاً فکر بکنید ،نه قول وقراری بوده است،نه دل ودلداری!

  • محیا ..

سلام ای هلال محرم

 

بسم رب الحسین

 

چون میسر نیست من را کام او

عشق بازی میکنم با نام او

  • محیا ..

قسمت تو همین بوده که بر سرت گذشته نکن گلایه از فلک این کار سرنوشته:)

 

 

کسی که زمین میخوره ودوباره بلند میشه ازکسی که تاحالا زمین نخورده خیلی قوی تره؛)

 

صدا#دکتر_هلاکویی

  • محیا ..

حال امروز من+ رأی گیری وبلاگ های برتر بیان:)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام:)

امیدوارم حال همگی خوب باشه:)❤

عیدتون با یه کوچولو تأخیر مبارک:)🌹

 

یه تعداد از بچه ها خوش فکر بیان تصمیم گرفتن کاری که قبلاً خودِ بیان انجام میدادو الان رها کرده رو انجام بدن

یعنی «انتخاب برترین وبلاگا» اونم به انتخاب کاربرا:)

  • محیا ..

صندلی داغ به مناسبت یکسالگی وبلاگ :))

سلام سلاممم:)

 

به مناسبت یکسالگی وبلاگم صندلی داغ برگزار میشود:))

 از مریم جانمتقلید کردم:))

 

 یکساله که من این وبو دارم اگه ازمن سوالی دارید برا شناخت بیشتر بپرسیدبتونم حتماً جواب میدم سوال جهت شیطنتو شیطونیم مجازه دورهم بخندیم:)

 

پ.ن۱: از همه دوستانی که تواین یکسال همراهیم کردن وبا حضورو محبتاشون کمکم کردن ادامه بدم یه دنیا ممنووووونم عاشقتونم وممنون از مهرهمیشگیتون :)❤

 

پ.ن۲:کادو یادتون نره😐😛

پ.ن۳: انتقاد و پیشنهاد هم پذیرفته میشود فقط یجوری بگید ناراحت نشم خیلی زودرنجم😞مرسی😅😂 

 

پ.ن۴: میخواستم بنویسم چی شد که وبلاگ زدم دیدم همچینم چیز مهمی نشد پس ننویسم😐😂

 

پ.ن۵:میخوام سعی کنم پست کوتاه بنویسم 😐😂😅 به روم نیارید باز طولانیه😐مرسی😅

  • محیا ..

التماس دعا...

سلام دوستای مهربونم

 

 امروز متوجه شدم یکی ازبهترینو صمیمیترین دوستای بیانیم بهارجانم

 کرونا گرفته واصلاًحالش خوب نیست و رفتهIcu

 بهش که فکر میکنم قلبم درد میگیره....😢😢😢

کامنتش تو آخرین نظراتمه همین چند روز پیش باهاش داشتم حرف میزدم...😢😢😢

 

باقلبای پاک ومهربونتون برا سلامتیش خیلیییی دعا کنید لطفاً...

😢😢😢

 

اللَّهُمَّ اشْفِهِ بِشِفَائِکَ وَ دَاوِهِ بِدَوَائِکَ وَ عَافِهِ مِنْ بَلَائِکَ وَ تَسْأَلُهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ.

(خداوندا! با شفای خود او را شفا ده، و با دوای خود او را مداوا کن، و از بلاهایت او را عافیت بده، و سلامتی به او بده به حق محمد و آل محمد - که درود خدا بر او و بر آل او)

. (بحارالانوار ج. ۹۲ ص. ۱۶)

  • محیا ..

چالش چهل روز شکرگزاری

 

 

سلامممم سلاممممم:)

امیدوارم خوب باشید:)

 

یه چندماهیه مثل سابق نیستمو نشده که باشم

وبلاگاتون کامنت بذارمو معاشرت کنم 

ولی درجریان چالشایی که تواین مدت تو بیان راه افتاده بودم...

  • محیا ..

خنده های تو مرا باز از این فاصله کُشت...

 

 

دست خودش نیست

جمعه عطر نبودن دارد

بسان دختری با مو های بافته، که در پشت پنجره قدیمی خانه

چشم به راه مسافری نشسته است

که بلیط برگشتش را گم کرده

و یا فردی که فراموشی دارد و آدرس خانه را، جا گذاشته است

هفته ها می‌آیند و میگذرند

خاطراتت می مانند و هجوم می آورند

که تنهایی را بیشتر کنند

جمعه مثل خیال توست

عطرش در خانه می‌ماند و قصدش دوباره رفتن است...

  • محیا ..

گنجشک ترین آدم او من شده بودم...

 

 

 

 

 

کاش می شد تمامِ آدم های غمگین وتنهایِ جهان را در آغوش کشید،

برایشان چای ریخت،کنارشان نشست و با چند کلامِ ساده،

به لحظاتشان رنگِ آرامش پاشید

و حالشان را خوب کرد.

کاش می شد این را قاطعانه و آرام

در گوش تمامِ آدم ها گفت؛ که غم و اندوه، رفتنی است

و روزهایِ خوب در راه اند،

که حالِ همه مان خوب خواهد شد...

  • محیا ..

چه حالی داره حس پرکشیدن...

​​​​

 

 

 

وقتی گرسنه ای یه لقمه نون خوشبختیه.

وقتی تشنه ای یه قطره آب خوشبختیه.

وقتی خوابت می آد یه چرت کوچیک خوشبختیه.

خوشبختی یه مشتی از لحظاته ...یه مشت از نقطه های ریز که وقتی کنار هم قرار می گیرن یه خط رو می سازن. . 

(فریاد مورچه ها - محسن مخملباف)

.

.

.

  • محیا ..

و خدایی که دراین نزدیکیست...

 

 

 

به درگاهی پناه آورده‌ام کز در نمی‌راند

 

که هرکس را که درمانده‌ست سوی خویش می‌خواند

 

امید اولی که هر زمان او را رها کردم،

 

امید آخرم شد نام او را تا صدا کردم

 

خداوندا، خداوندا قرارم باش و یارم باش

 

جهان تاریکی محض است، می‌ترسم، کنارم باش

 

اگر گم کرده‌ام در این همه بی‌راهه راهم را

 

تویی که می‌بری سوی سپیدی‌ها نگاهم را

 

صدایم می‌کنی وقتی صدایم غیرِ آهی نیست

 

خطابخشی، به اشک و توبه می‌بخشی گناهم را

 

خداوندا، خداوندا قرارم باش و یارم باش

 

جهان تاریکی محض است، می‌ترسم کنارم باش

 

 پ.ن۱:

  • محیا ..

دل مرنجان که زهر دل به خدا راهی است(روانشناسی ۵)

 

 «تمدن از آنجا آغاز شد که انسان به جای سنگ، کلمه پرتاب کرد.» 

انگار انسان متمدن فهمیده بود سنگ‌ ها به‌ اندازه کافی دردناک نیستند و دیگر پاسخگوی پرخاشگری او نخواهند بود.

 کلمات متنوع‌تر از سنگ‌ ها بودند، می‌ شد قبل از پرت کردن، انتخاب کرد که چقدر دردآور یا ویرانگر باشند. از سنگ‌ ها می‌شد گریخت اما از کلمات نه. 

درد سنگ‌ ها و کبودی‌ شان فقط تا چند روز باقی می‌ ماندند اما کلمات می‌توانستند تا آخر عمر همراه روز و شب و خواب و بیداری باشند و چنان چسبنده و پنهان در گوشه‌ای از روان مان زندگی کنند که دست هیچ روان‌ درمانگری در هیچ جلسه درمانی به آنها نرسد. 

کدام سنگ چنین قدرتمند بود!؟ 

ما سنگ‌ هایمان را پشت درهای تمدن جا گذاشتیم، اما آموختیم که چگونه آن حجم از خشونت و بیزاری و نفرت را در ابزار دقیق‌ ترمان که کلمات بودند، بگنجانیم. 

یاد گرفتیم که چطور گوشه‌ هایشان را تیز کنیم، لحن را به آن اضافه کنیم و طوری پرتابشان کنیم که حتی به نظر پیام دوستی بیایند!

انسانِ متمدن

  • محیا ..

سه دقیقه درقیامت

هوالعشق

 

سلام سلام:)

من اومدم اینبار بایه پست متفاوت معرفی کتاب:)

متفاوت کی بودم من:))

 

یه کتابی خوندم که خیلی برام جذاب بود

دوست داشتم باشما به اشتراک بذارم؛)

انقدر موضوعش برام جذاب بود که باوجود نداشتن وقت وشلوغی روزام شبونه همشوخوندم؛)

 

اونم کتابی نیست جز؟اگه گفتید؟😅

دیرین دیرین معرفی میشود:

​​​​​ سه دقیقه در قیامت

(مثلاً خواستم جذاب معرفی کنم😅)

این کتاب از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادیه که توسط نشر ابراهیم هادی سال ۹۸منتشر شده

تااونجایی که من فهمیدم وخوندم یه مدت کوتاهم جز پروفروشترینای سال بوده:)

 

داستان کتاب درمورد آدمیه که یه غده پشت چشمم ایجاد شده وباید عمل میشده ،عملش خیلی ریسکش بالا بوده واحتمال زنده موندنش زیر۵۰درصد(قربون ادبیات عامیانم😐😅)

طی عمل برا ۳دقه ازدنیا میره روح از بدن خارج میشه ...

  • محیا ..

روانشناسی ۴ (تنهایی) + همون پ.ن های همیشگی:))

 

 

 

این « درد» به ما نشان می دهد که رابطه ی خودمان با خودمان در«تنهایی مان » چگونه است؟

وچقدر قادریم باخودمان تنها بمانیم؟

وچقدر میتوانیم خودمان را تحمل کنیم؟

این « درد » به ما خودمان را نشان میدهد وبعد گذرخواهد کرد...

  • محیا ..

و انتهای این قصه‌ی سرد و سفید همیشه سبز خواهد بود

 

بهار که از راه می‌رسد

جوانه سر می‌زند، شکوفه می شکفد

باران نم‌نم می بارد آسمان نفس می کشد

بهار که از راه می‌رسد

زمین سبز می‌شود بلبل نغمه خوان می‌شود

روز نو می‌شود سال نکو می‌شود

اما… تو چطور؟

اگر شکوفه شکوفه بروید

و دریغ از شکوفه لبخندی که بر لبانت بنشیند چه؟

  • محیا ..

تولدانه:)

 

 

آشنایتمون به ۲سال میرسه 

ازهمون روزی که تو وبلاگ مشاوره محور، پست مسابقه عید مبعث بود ومن جز شرکت کننده ها بودمو شلوغ کاری میکردم

اونم جز شرکت کننده ها بود!

برعکس بقیه شرکت کننده ها که مثل خودم سعی میکردن یه فضا فان وشادو با کُری خوندن بوجود بیارن 

 اون جدی ومغرور کامنت میذاشت وحتی مخاطب قرارش دادم جوابمو نداد😑

تو دلم گفتم اه چقد مغرورو رومخه یه مسابقه شوخیه برافانه چقد خودشو میگیره😒

کلاً همین شد که ازش خوشم نمیومد

هم من هم اون جز فعالای اون وبلاگ بودیم 

برا بار دوم ،دومین برخورد وقتی بود که تو یه پستی ازهمون وبلاگ کامنت گذاشتم واومد منو مخاطب قرار دادو به من ایراد گرفت

اون روز کارد بهم میزدن خونم درنمیومد😐

تودلم گفتم اه بازاین پسره ی مغرور رو عصاب ازخودراضی😤😑 

  • محیا ..

سلام بر ابراهیم(۱)

 هوالعشق

 

 

 

 

خیلی بی تاب بود.ناراحتی در چهره اش موج می زد

پرسیدم :چیزی شده؟

ابراهیم باناراحتی گفت :دیشب بابچه ها رفته بودیم شناسائی،توراه برگشت ،درست درکنار مواضع دشمن ماشاالله عزیزی رفت روی مین وشهید شد.عراقی ها تیراندازی کردندوماهم مجبور شدیم برگردیم.

تازه علت ناراحتی اش را فهمیدم هوا که تاریک شد ابراهیم حرکت کرد،نیمه های شب هم برگشت.

خوشحال وسرحال!

مرتب فریاد میزد؛ امدادگر...امدادگر...سریع بیا ،ماشاالله زنده است!

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan