حال امروز من+ رأی گیری وبلاگ های برتر بیان:)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام:)

امیدوارم حال همگی خوب باشه:)❤

عیدتون با یه کوچولو تأخیر مبارک:)🌹

 

یه تعداد از بچه ها خوش فکر بیان تصمیم گرفتن کاری که قبلاً خودِ بیان انجام میدادو الان رها کرده رو انجام بدن

یعنی «انتخاب برترین وبلاگا» اونم به انتخاب کاربرا:)

  • محیا ..

صندلی داغ به مناسبت یکسالگی وبلاگ :))

سلام سلاممم:)

 

به مناسبت یکسالگی وبلاگم صندلی داغ برگزار میشود:))

 از مریم جانمتقلید کردم:))

 

 یکساله که من این وبو دارم اگه ازمن سوالی دارید برا شناخت بیشتر بپرسیدبتونم حتماً جواب میدم سوال جهت شیطنتو شیطونیم مجازه دورهم بخندیم:)

 

پ.ن۱: از همه دوستانی که تواین یکسال همراهیم کردن وبا حضورو محبتاشون کمکم کردن ادامه بدم یه دنیا ممنووووونم عاشقتونم وممنون از مهرهمیشگیتون :)❤

 

پ.ن۲:کادو یادتون نره😐😛

پ.ن۳: انتقاد و پیشنهاد هم پذیرفته میشود فقط یجوری بگید ناراحت نشم خیلی زودرنجم😞مرسی😅😂 

 

پ.ن۴: میخواستم بنویسم چی شد که وبلاگ زدم دیدم همچینم چیز مهمی نشد پس ننویسم😐😂

 

پ.ن۵:میخوام سعی کنم پست کوتاه بنویسم 😐😂😅 به روم نیارید باز طولانیه😐مرسی😅

  • محیا ..

التماس دعا...

سلام دوستای مهربونم

 

 امروز متوجه شدم یکی ازبهترینو صمیمیترین دوستای بیانیم بهارجانم

 کرونا گرفته واصلاًحالش خوب نیست و رفتهIcu

 بهش که فکر میکنم قلبم درد میگیره....😢😢😢

کامنتش تو آخرین نظراتمه همین چند روز پیش باهاش داشتم حرف میزدم...😢😢😢

 

باقلبای پاک ومهربونتون برا سلامتیش خیلیییی دعا کنید لطفاً...

😢😢😢

 

اللَّهُمَّ اشْفِهِ بِشِفَائِکَ وَ دَاوِهِ بِدَوَائِکَ وَ عَافِهِ مِنْ بَلَائِکَ وَ تَسْأَلُهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ.

(خداوندا! با شفای خود او را شفا ده، و با دوای خود او را مداوا کن، و از بلاهایت او را عافیت بده، و سلامتی به او بده به حق محمد و آل محمد - که درود خدا بر او و بر آل او)

. (بحارالانوار ج. ۹۲ ص. ۱۶)

  • محیا ..

چالش چهل روز شکرگزاری

 

 

سلامممم سلاممممم:)

امیدوارم خوب باشید:)

 

یه چندماهیه مثل سابق نیستمو نشده که باشم

وبلاگاتون کامنت بذارمو معاشرت کنم 

ولی درجریان چالشایی که تواین مدت تو بیان راه افتاده بودم...

  • محیا ..

خنده های تو مرا باز از این فاصله کُشت...

 

 

دست خودش نیست

جمعه عطر نبودن دارد

بسان دختری با مو های بافته، که در پشت پنجره قدیمی خانه

چشم به راه مسافری نشسته است

که بلیط برگشتش را گم کرده

و یا فردی که فراموشی دارد و آدرس خانه را، جا گذاشته است

هفته ها می‌آیند و میگذرند

خاطراتت می مانند و هجوم می آورند

که تنهایی را بیشتر کنند

جمعه مثل خیال توست

عطرش در خانه می‌ماند و قصدش دوباره رفتن است...

  • محیا ..

گنجشک ترین آدم او من شده بودم...

 

 

 

 

 

کاش می شد تمامِ آدم های غمگین وتنهایِ جهان را در آغوش کشید،

برایشان چای ریخت،کنارشان نشست و با چند کلامِ ساده،

به لحظاتشان رنگِ آرامش پاشید

و حالشان را خوب کرد.

کاش می شد این را قاطعانه و آرام

در گوش تمامِ آدم ها گفت؛ که غم و اندوه، رفتنی است

و روزهایِ خوب در راه اند،

که حالِ همه مان خوب خواهد شد...

  • محیا ..

چه حالی داره حس پرکشیدن...

​​​​

 

 

 

وقتی گرسنه ای یه لقمه نون خوشبختیه.

وقتی تشنه ای یه قطره آب خوشبختیه.

وقتی خوابت می آد یه چرت کوچیک خوشبختیه.

خوشبختی یه مشتی از لحظاته ...یه مشت از نقطه های ریز که وقتی کنار هم قرار می گیرن یه خط رو می سازن. . 

(فریاد مورچه ها - محسن مخملباف)

.

.

.

  • محیا ..

و خدایی که دراین نزدیکیست...

 

 

 

به درگاهی پناه آورده‌ام کز در نمی‌راند

 

که هرکس را که درمانده‌ست سوی خویش می‌خواند

 

امید اولی که هر زمان او را رها کردم،

 

امید آخرم شد نام او را تا صدا کردم

 

خداوندا، خداوندا قرارم باش و یارم باش

 

جهان تاریکی محض است، می‌ترسم، کنارم باش

 

اگر گم کرده‌ام در این همه بی‌راهه راهم را

 

تویی که می‌بری سوی سپیدی‌ها نگاهم را

 

صدایم می‌کنی وقتی صدایم غیرِ آهی نیست

 

خطابخشی، به اشک و توبه می‌بخشی گناهم را

 

خداوندا، خداوندا قرارم باش و یارم باش

 

جهان تاریکی محض است، می‌ترسم کنارم باش

 

 پ.ن۱:

  • محیا ..

دل مرنجان که زهر دل به خدا راهی است(روانشناسی ۵)

 

 «تمدن از آنجا آغاز شد که انسان به جای سنگ، کلمه پرتاب کرد.» 

انگار انسان متمدن فهمیده بود سنگ‌ ها به‌ اندازه کافی دردناک نیستند و دیگر پاسخگوی پرخاشگری او نخواهند بود.

 کلمات متنوع‌تر از سنگ‌ ها بودند، می‌ شد قبل از پرت کردن، انتخاب کرد که چقدر دردآور یا ویرانگر باشند. از سنگ‌ ها می‌شد گریخت اما از کلمات نه. 

درد سنگ‌ ها و کبودی‌ شان فقط تا چند روز باقی می‌ ماندند اما کلمات می‌توانستند تا آخر عمر همراه روز و شب و خواب و بیداری باشند و چنان چسبنده و پنهان در گوشه‌ای از روان مان زندگی کنند که دست هیچ روان‌ درمانگری در هیچ جلسه درمانی به آنها نرسد. 

کدام سنگ چنین قدرتمند بود!؟ 

ما سنگ‌ هایمان را پشت درهای تمدن جا گذاشتیم، اما آموختیم که چگونه آن حجم از خشونت و بیزاری و نفرت را در ابزار دقیق‌ ترمان که کلمات بودند، بگنجانیم. 

یاد گرفتیم که چطور گوشه‌ هایشان را تیز کنیم، لحن را به آن اضافه کنیم و طوری پرتابشان کنیم که حتی به نظر پیام دوستی بیایند!

انسانِ متمدن

  • محیا ..

سه دقیقه درقیامت

هوالعشق

 

سلام سلام:)

من اومدم اینبار بایه پست متفاوت معرفی کتاب:)

متفاوت کی بودم من:))

 

یه کتابی خوندم که خیلی برام جذاب بود

دوست داشتم باشما به اشتراک بذارم؛)

انقدر موضوعش برام جذاب بود که باوجود نداشتن وقت وشلوغی روزام شبونه همشوخوندم؛)

 

اونم کتابی نیست جز؟اگه گفتید؟😅

دیرین دیرین معرفی میشود:

​​​​​ سه دقیقه در قیامت

(مثلاً خواستم جذاب معرفی کنم😅)

این کتاب از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادیه که توسط نشر ابراهیم هادی سال ۹۸منتشر شده

تااونجایی که من فهمیدم وخوندم یه مدت کوتاهم جز پروفروشترینای سال بوده:)

 

داستان کتاب درمورد آدمیه که یه غده پشت چشمم ایجاد شده وباید عمل میشده ،عملش خیلی ریسکش بالا بوده واحتمال زنده موندنش زیر۵۰درصد(قربون ادبیات عامیانم😐😅)

طی عمل برا ۳دقه ازدنیا میره روح از بدن خارج میشه ...

  • محیا ..

روانشناسی ۴ (تنهایی) + همون پ.ن های همیشگی:))

 

 

 

این « درد» به ما نشان می دهد که رابطه ی خودمان با خودمان در«تنهایی مان » چگونه است؟

وچقدر قادریم باخودمان تنها بمانیم؟

وچقدر میتوانیم خودمان را تحمل کنیم؟

این « درد » به ما خودمان را نشان میدهد وبعد گذرخواهد کرد...

  • محیا ..

و انتهای این قصه‌ی سرد و سفید همیشه سبز خواهد بود

 

بهار که از راه می‌رسد

جوانه سر می‌زند، شکوفه می شکفد

باران نم‌نم می بارد آسمان نفس می کشد

بهار که از راه می‌رسد

زمین سبز می‌شود بلبل نغمه خوان می‌شود

روز نو می‌شود سال نکو می‌شود

اما… تو چطور؟

اگر شکوفه شکوفه بروید

و دریغ از شکوفه لبخندی که بر لبانت بنشیند چه؟

  • محیا ..

تولدانه:)

 

 

آشنایتمون به ۲سال میرسه 

ازهمون روزی که تو وبلاگ مشاوره محور، پست مسابقه عید مبعث بود ومن جز شرکت کننده ها بودمو شلوغ کاری میکردم

اونم جز شرکت کننده ها بود!

برعکس بقیه شرکت کننده ها که مثل خودم سعی میکردن یه فضا فان وشادو با کُری خوندن بوجود بیارن 

 اون جدی ومغرور کامنت میذاشت وحتی مخاطب قرارش دادم جوابمو نداد😑

تو دلم گفتم اه چقد مغرورو رومخه یه مسابقه شوخیه برافانه چقد خودشو میگیره😒

کلاً همین شد که ازش خوشم نمیومد

هم من هم اون جز فعالای اون وبلاگ بودیم 

برا بار دوم ،دومین برخورد وقتی بود که تو یه پستی ازهمون وبلاگ کامنت گذاشتم واومد منو مخاطب قرار دادو به من ایراد گرفت

اون روز کارد بهم میزدن خونم درنمیومد😐

تودلم گفتم اه بازاین پسره ی مغرور رو عصاب ازخودراضی😤😑 

  • محیا ..

سلام بر ابراهیم(۱)

 هوالعشق

 

 

 

 

خیلی بی تاب بود.ناراحتی در چهره اش موج می زد

پرسیدم :چیزی شده؟

ابراهیم باناراحتی گفت :دیشب بابچه ها رفته بودیم شناسائی،توراه برگشت ،درست درکنار مواضع دشمن ماشاالله عزیزی رفت روی مین وشهید شد.عراقی ها تیراندازی کردندوماهم مجبور شدیم برگردیم.

تازه علت ناراحتی اش را فهمیدم هوا که تاریک شد ابراهیم حرکت کرد،نیمه های شب هم برگشت.

خوشحال وسرحال!

مرتب فریاد میزد؛ امدادگر...امدادگر...سریع بیا ،ماشاالله زنده است!

  • محیا ..

دنیا قشنگیشو به فرشته هایی مثل تو مدیونه،تولدت مبارک گلشید جانم❤

 


زیبایی تو مثل قرص ماهی🌜دور از تو باشه رنگ سیاهی😘

تولد تولدت مبارک🎂بخندی تو همیشه الهی😘

زاده فصل زمستون چه عزیزی تو برامون🎈🎈🎈

با حضور تو همیشه پر لبخند لبامون🎊🎊🎊

توی این شبای برفی تویی گرمای وجودم❤

روز میلادت مبارک ،ای تمام تار و پودم💓

ماه دی ماه رفاقت چه عزیز بودن تو❤

از تو شد ستاره بارون،شب زیبای زمستون❄

  • محیا ..

جای مردان سیاست بنشانید درخت که هوا تازه شود

 

.

تو بگو قراره تا کِی اینجا

جای حرفِ حق توو زندون باشه

تا چقد پشت سرِ تو نفرین،

پشت ردّپای تو خون باشه؟!

.

رو تنِ چند نفر از مردم

ردّ ضربه‌های پوتین مونده

تا کجا برای توجیه دروغ

از کلاهِ شرعی دین مونده

  • محیا ..

شهیدان هرگز نمی میرند...

هوالعشق

 

وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّـهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَ‌بِّهِمْ یُرْ‌زَقُونَ

 

آدم‌ها در زندگی بنده انتخاب‌هایشان هستند. انتخاب‌هایی که رهایشان نمی‌کنند تا آخر عمر.

.

مثلا تو. همین تویی که دیشب در بغداد از دست ما رفتی. تو می‌توانستی در ۲۳ سالگی، همان وقت که برای اداره آب و فاضلاب کرمان کار می‌کردی، بگویی جنگ به من هیچ ربطی ندارد. بگویی من کلی آرزو دارم برای زندگی‌ام. بگویی تازه اول جوانی‌ام است. ولی خب این‌ها را نگفتی. نگفتی و بلند شدی و رفتی مهاباد.

.

جنگ در کردستان که تمام شد می‌توانستی بگویی حالا دیگر خسته‌ام یا دینم را به این مملکت ادا کردم و یا از همین حرف‌ها ولی خب نگفتی و رفتی جنوب با بچه‌های کرمان و لشکر ۴۱ ثارالله رو تشکیل دادی و هشت سالی هم آنجا جنگیدی.

.

جنگ ایران و عراق که تمام شد بعضی از همرزمانت برگشتند و رفتند درس خواندند، برخی سیاستمدار شدند، برخی کار اقتصادی شروع کردند اصلا ولی تو برگشتی کرمان و این بار انتخاب کردی که فرمانده لشگری باشی که قرار است در جنوب شرق ایران با قاچاقچیان مواد مخدر بجنگد.

  • محیا ..

شـب یلدای غم مارا سحری هست:)

سلام سلام:)

 

من اومدمممممم😅

طبق معمولم خودشیفته طور وارد شدم😳

گفتم به رسم امشب باهم حافظ بخونیم ،شعری رو گذاشتم که با دیوان حافظ خودم که یادگاری وهدیه دوستمه تفأل زدم بهش:)

اگه دوست دارید میتونید بانیت بخونیدش:)

من که پیشنهاد میکنم با نیت بخونید 

چشماتونو ببندید همون چیزی که الان براتون مهمتره وقلب یا ذهنتونو درگیر کرده نیت کنید بعد بخونیدش باشه؟:)

  • محیا ..

آشفته ترین رودم درجاری انسان ها

 

این منم در آینه، یا تویی برابرم؟

ای ضمیر مشترک، ای خودِ فراترم!

در من این غریبه کیست؟ باورم نمی شود

خوب می شناسمت، در خودم که بنگرم

این تویی، خود تویی، در پسِ نقابِ من

ای مسیح مهربان، زیر نامِ قیصرم!

ای فزونتر از زمان، دورِ پادشاهی ام!

ای فراتر از زمین، مرزهای کشورم!

نقطه نقطه، خط به خط، صفحه صفحه، برگ برگ

خط رد پای توست، سطرسطر دفترم

قوم و خویش من همه از قبیله ی غم اند

عشق خواهر من است، درد هم برادرم

سالها دویده ام از پی خودم، ولی

تا به خود رسیده ام، دیده ام که دیگرم

در به در به هر طرف، بی نشان و بی هدف

گم شده چو کودکی در هوای مادرم

از هزار آینه تو به تو گذشته ام

می روم که خویش را با خودم بیاورم

با خودم چه کرده ام؟ من چگونه گم شدم؟

باز می رسم به خود، از خودم که بگذرم؟

  • محیا ..

خنده مجازی

مثل درخت باش

که در تهاجم پاییز و زمستان

هرچقدر برگهایش را از دست بدهد

باز روح زندگی را 

برای بهار نگه می‌دارد...

 

 

  • محیا ..

عصرِ پاییزی

به گمانم پاییز...
عنصرِ ناهمگونِ فصل هاست...
تصویری ست از دختری که
به اندازه ی زیبایی اش غمگین است...
که لبخند هم بزند ...
غم، چشم هایش را رها نمیکند..
اعتراض نمیکند...
قهر کردن بلد نیست...
باکسی سر جنگ ندارد...
خیلی که دلتنگ شود بغض می کند....
پاییز دختری ست آراسته وموقر...
با موهای پریشان...
لبخندی ملیح...
دختری به ظاهر خوشبخت ،به ظاهر راضی،به ظاهر...
Designed By Erfan Powered by Bayan